نفرت ندارم ازعشق چون درمرام عشق نیست
تنها اگرشدعاشق این انتقام عشق نیست
حتی اگر که سهمش دلتنگی است وحسرت
آموخته ام که دنیا هرگز به کام عشق نیست
حتی اگرکه زهراست یاشیشه ی هلاهل
درپیش چشم عشاق خوشترزجام عشق نیست
آن کس که صیقلی شد روحش به سختی درد
همواره مهربان است فرزند خام عشق نیست
هرچند باورم شد دردشت سبز احساس
هرچشم شوخ وشنگی آهوی رام عشق نیست
اما دلم همیشه شد خانه ی محبت
صیاددل عزیزاست ترسی زدام عشق نیست
عاشق نما ی قصه گرعاشقی بلد نیست
این وصله های ناجوردرشاًن نام عشق نیست
آن کس که می گریزد از های وهوی این راه
یا کوزه اش شکسته یادرمقام عشق نیست
آن کس که سر سپرده دیگر نگیردش پس
نفرت ندارم ازعشق چون درمرام عشق نیست!
پانوشت:
این شعربداهه ای بود که درجواب یکی ازنظرات شعرقبلی ام جرقه اش زده شد
بانوی عزیزم خانم شهره کبودروند زیرشعرعاشق ترم کن هفته ی پیش
نظر قشنگی نوشته بودند به این مضمون:
کاش به زنان عاشق،انتقام را یاد می دادند
غمگینم که
عشق
این همه مهربان است!
وهمین جمله ی کوتاه باعث شدکه این شعر رابنویسم همان موقع هم نوشتمش زیرنظرشون اما ناقص بود حذفش کردم تا کاملش کنم و به عنوان یه شعر بفرستمش سایت به نظرمن عاشق واقعی وکسی که دلش به نورعشق روشن شده باشه هیچ وقت به انتقام فکر نمی کنه حتی اگرمعشوقش زمینی باشه وبدترین خلق عالم وهیچ وقت هم به او نرسه لازم نیست همیشه دونفر عاشق هم باشندعشق احساسی است درقلب آدمها ووقتی درکسی نهادینه میشه تمام وجودش رو فرامی گیره حتی اگر کسی دوستش نداشته باشه اصلن
متاسفانه امروزه چون برداشتها ازعشق فرق کرده وباورهای ما لطمه خورده همه فک می کنند تاکسی به آنها محبت نکنه وعشق نورزه نباید عشق بورزند وشده مثل یک معامله چون ازعشق برداشت درستی ندارند عشق رافقط وفقط درکامجویی ولذت می بینند ووقتی که به این هدف نمی رسند فوری به آخرخط می رسند وزبان به لعن ونفرین یارمی گشایند وهمه ی کاسه کوزه هارامی شکنند سرعشق وازعشق ومعشوق بدمی گند نمونه هایش هم غزلهای تلخ و غمگینیه که فراوان هست وکاش فقط تلخ باشه به ناسزاگوییی وهتاکی کشیده میشه ونگاه شاعرپرازبدبینی غزل دراصل زبان عشقه حیفه آلوده شه به جنگ وجدل وفحاشی اگربه دیوان شاعران قدیم مانظرکنین حتی عارف ترین شاعران هم عشق زمینی داشته اند وچه زیبا ازعشق گفته اند اگرهم دلگیرشدن ازتنهایی ودلتنگی یار زبان غزلهایشان لطیف وزیبا بوده وعشق رامحترم داشته اند وهیچ وقت اینگونه بی پرده مثل شاعران امروزی زبان به نکوهش عشق آلوده نکرده اند اگرهم بوده تعدادش خیلی کمه چون شاعرقدیم نگاهش به عشق متفاوت بوده یک عمر شاید درآرزوی وصال یارش پریشان بوده وجان می داده عشق رو همین دلشکستگیها وحسرتها بوده که غزلهایشان را مملوازسوزوگدازمی کرده اما غزل شاعران امروزی متاسفانه داره روزبه روز دورمیشه از معیارهای واقعی غزل وچیزی جز هزلیات وهجو دشنام وناسزاگویی نداره چون عشق نیست وبرداشتها ومعیارها ازعشق تغییرکرده شاعرامروز اول به وصال می رسد وبعد عاشق می شودو خیلی زودهم سیرازعشق ویا وقتی هم که نرسه انگاراز آدم وعالم طلبکاره ودعواداره وزبان شعرش همیشه پرازشکایته اون هم بازبانی بسیارزشت والفاظی که درشان یک غزل نیست !!درواقع شده درد غزل امروز!.............
مادرم می گوید
منطق عشق فقط
دلبری کردن نیست
عشق یعنی
نشاندن گل لبخند بر
چهره ی تمام آدمها
حتی آنهایی که
زبان عشق را نمی فهمند!
البته اینا فقط نظربود وانتظارندارم کسی بپذیره
واین شعر هم سرتاپا اشکاله
وای انگارخیلی حرف زدم فک کنم دیگه باید دربرم