هر چه گفتم ، (هل من ناصر...) کسی یارم نشد
هیچکس تیمارگر این قلب بیمارم نشد
گفتم ، اینجا، نیست هیچکس تا مرا یاری کند؟
هیچکس پاسخ نداد و هیچکس هم کارم نشد
گفتم آخر کو خریدار دل تبدار من
هیچکس بوسه زن گونه تبدارم نشد
کنج میخانه نشستم ، با دل و حالی خراب
ساقی میخانه هم ، محرم به اسرارم نشد
هر چه پروانه شدم ، بر گرد شمع ها در طواف
هیچ شمعی روشنی بخش ، شب تارم نشد
غصه ها خوردم چو مجنون از فراق لیلی ام
هیچ یک از لیلیان شهر ، غمخوارم نشد
ناله ها میکرد دلم، از جور و ظلم دلبرش
قاضی و داروغه هم ، راضی به اصرارم نشد
نغمه ها میخواند ، دلم چون عندلیب ، در هجر گل
هیچکسی در بوستان ، گل که نشد ، خارم نشد
از سر شیدائیم ، بر کُوس رسوایی زدم
حلقه دارم مهیا ، لیک هیچکس ، چوبه دارم نشد
چون سیاوش ، گشته ام سردار غم ، با اسب خویش
دل به آتش ها زدم ، هیچکس علمدارم نشد
حالیا با حال زار چوب حراج بر دل زدم
لیک در این ، مکاره بازار ، کس خریدارم نشد
1395/3/31
زیبا بود