با هزاران گله ودرد سلام
با تو دارم چندین کلام
ای ایران نماد اتحاد بودی
تو نه لایق این انتقاد بودی
ای که بودی در جهان معمار
سایه ات نیست درون بازار
پر ز نور بودی نسان فانوس
امروز خموش شدی افسوس
تو بودی با جهان کردی دعوا
چرا اسم تو نیست در دنیا
زمانی تو بودی حاکم جهان
چرا یکباره گشتی ویران
گمانم حاکم شدن تمام جهان
نباشد در توان وطنم ایران
بی تدبیر شدیم ز هم جدا
این نبود برای تووطنم سزا
به تو باید گفت ایران مرحبا
که به این درد شدی مبتلا
چنان عمیق رفتی به خواب
انگار بردت عمری است آب
در دوستگیری هست آشوب
تنها تو بودی وطنم مغلوب
چند صباحی دنبال علتم
چرا من ایران در بندذلتم
هرز گاهی کرده ای دقت
برای سفرباید توگیری منت
ظاهر رفقا گره کردن مشت
تورامیزنندت ز پهلو وپشت
تو الان ساقطی ز این حیات
گمانم دفن شدی درون قنات
ز اتحاد کشورم میزنم فریاد
که شاید شده ای وطنم آباد
در مجالس زتو نیست سخنی
گویا که مرده ای، درون کفنی
امروز به نام تو نباید بالید
باید از دست تفکرت نالید
ز هرکی پرسیدم ایران کیست
گفتن چنین نامی می زیست
در حسرتم که چرا آن شیر
یکباره شد پیر و زمین گیر
درحسرتم که فانوس دوش
سحرگاه بی دلیل شد خموش
خبری نیست ز دوران جنگ
بخش دشمن نمی آید به چنگ
ای وطنم ایران تو هستی لایق
که برگردی شوی حاکم سابق
کشورم گر تو کردی سکوت
بی پروا خواهی کردسقوط
چرا کشور کوروش پرست
درخاک خویش خوردشکست
به گمانم حاکم شدن دنیا
بهتر است که بماند رویا
ای وطن خود را کن تقویت
گر نه مرگت را گویم تسلیت
من گوش زد کردم این پیام
دگر حرفی ندارم گفتارم تمام
کم از غمم گفتم نسان مرد
اما ز وطن دارم هزاران درد
بسیار زیبا و مبین مشکلات جامعه
جسارتا روان بنظر نمی رسد