خسته ام از جا نمازم خسته ام
از کلیسا و کنشت و دیر و مسجد خسته ام
من که می بینم در این قلبم حضور یک خدا
کفر نمی گویم از این گونه خداها خسته ام
من نمی دانم چرا مهر از دیارم رفته است
از جدایی و جدال و خود فروشی خسته ام
خاک من ویرانه خواهد شد از این تاراج پول
از ربا و رشوه و پول نزولی خسته ام
تا به کی باید ببینم کودک در حال کار
از ریا و فتنه و این خاله بازی خسته ام
بس که در این زندگانی دیدم از بحث و طلاق
از نگار و یار و عشق و زندگانی خسته ام
این همه مدرک که در دست جوانان است و هیچ
از کتاب و درس و دانشگاه و مکتب خسته ام
چون که می بینم جوانی زندگی را کرده دود
از کراک و شیشه و وافور و قلیان خسته ام
آنقدر دیدم ز عالم های بی علم و عمل
از بهشت و برزخ و حوری و دوزخ خسته ام
با وجود این همه حرف زننده در فضا
از چت و اینترنت و لاین و تلگرام خسته ام
اندکی دیگر بگویند خسروی دیوانه شد
جان من دیوانه کو، من از زمانه خسته ام