شکسته ام اما برنده ام
همه عمر در حال فرار
مثل شاهینی بی قرار
هم پیک بغض های آواره آسمان
کام می بینم و باز ناکام منم
مقروض جام های پی در پی
کار می کنم باز بدکار منم
تا نگاه می کنم به پشت سر
نگاهی لغزان به پایم شیدای رقص است
با چشم هایی لبریز خونخواهی آب
باز هم گرفتار منم در حلقه تکرار
بهشت پر شده است انگار
برای شاد زیستن در دوزخ هایی
پر از بدقولی های خوشبختی هر بار
با اشک هایی آویزان
بر دار سرد صورتم که
بغض هایم گلویم را اعدام می کنند!
مثل جان دادن هر شب با آب و تاب
شکستن بت هایی ساخته
با نازک خیالی های خویش
به دنبال گم گشته ای....گم شده...ام
تندبادها اینگونه زندگی می کنند...
آرزویم رهایی از آرزوهاست!
..
با پرستیدن سکوت بعضی از روزها
نیست کلامی یا واژه هایی....
تا بگویی چرا نشسته ای به انتظار!
شب رو به پایان می رود
ما ساده دلیم هنوز در بامداد
نمی خواهم پشیمانی بشود
پایان این انتظار و بیداری
تا صبح فردا
بگو که می آیی!
..
زیر آوار جنون
باید عاقلانه راه رفت!
با خواب دیدن در بستر کاغذ
ریختن اشک هایی گستاخ
بر لبخندهای خاک!
پ.ن:
مخالف ارسال شعر بدون ویرایش هستم اما نوشتم و فرستادم این بار و بعد دوباره بداهه ای آمد و بی تغییر نوشتم و شد این دومی.....
در فرصت مناسب پس از انتخاب نهایی باید به مدیر ویراستاری حتما زحمت بدهم و این سروده ها را ویرایش کنم......
بر سنگ تراشت با جسمی ناتوان آمده ام
قامت خمیده ام را از جور زمان آورده ام
آمده ام تا نشینم بر سنگ سردت ساعتی
آه بی کسی هایم را برایت دلتنگ آورده ام
ای بیستون قسم به آفتاب هر غروب تو
من کودک دشت بیستون زاده تبار فرهادهایم
پر و بالم را بسته اند و دهان را نیز دوخته اند
تو بگو ای پناهم ای بلند بالا چون تمام اجدادم
گرچه گاهی افتادم و روزهایی را نیز باخته ام
شکسته ام اما برنده ام و هرگز سقوطی نکرده ام
__________________________________________
شهریوری پا به مهر 1395
شهر من ___کرمانشاه
زیبا بودند
با اشک هایی آویزان
بر دار سرد صورتم که
بغض هایم گلویم را اعدام می کنند!