سه شنبه ۲۹ آبان
احساس شعری از حسین بذر افکن
از دفتر احساس نوع شعر غزل
ارسال شده در تاریخ شنبه ۶ شهريور ۱۳۹۵ ۰۹:۰۱ شماره ثبت ۴۹۷۳۲
بازدید : ۵۹۵ | نظرات : ۲۷
|
آخرین اشعار ناب حسین بذر افکن
|
دیده گشا،پرتو نو ساز شد
صبح دگر باطرب آغاز شد
هرنفسش جلوه بجان میدهد
بلکه حیاتی به جهان میدهد
آن بت افسونگر بررخ نقاب
بحربود لیک نماید سراب
پرتو مهرش. بجهان آخته
سایه بروی رخش انداخته
سرو بدان قامت رعناییش
گشته خجل زآن همه بالاییش
غنچه خندان به نسیم سحر
شمه ای از آن رخ سیمین بر
گاه چنان چهره نماید چودوست
آنکه طرب در گرو مهر اوست
اوکه زداید زدلت کینه ها
پاک کند حسرت دیرینه ها
بذر محبت به جهان کاشته
پرچم صلح است وبر افراشته
گاه چو. بیگانه بپنداریش
برصفت دوست بنشماریش
همچو عدویی بنماید ترا
تلخ شود برتو که یابی شفا
داروی تلخش نکند کام خوش
زانکه بود درنظرت دام خوش
ایکه چوبیماری و آن گل طبیب
چاره دردت همه صبروشکیب
نوش بود گر بتو نیشش رسد
جمله نکو آنچه زپیشش رسد
مهر تو درسینه او جا گرفت
سایه او جمله دنیا گرفت
بیش از این توشه عالم مخوا
مهربود ریشه جودو سخا
درغم او رخم دلت ریش به
نوش مخوا زانکه ترا نیش به
چاره دردت بجزاین دردنیست
مرحم ما جزبرخ زرد نیست
دیده فرو بر به گریبان خویش
سیر بکن آتش وطوفان خویش
گاه زبان شعله افروخته
خشک وتری را بدمی سوخته
گاه نظر آیت تیر بلا
گوش وزبان برستمش مبتلا
دست بسی فتنه وبازی کند
ذهن بسی دست درازی کند
گام بسی در صدد کام شد
دانه نمودش هوس ودام شد
بر زده بس چهر به ابرو گره
دل شده محبوس در این دایره
ایگل من خنده به آیینه دار
تا که بخندد به رخت روزگار
درمثل آیینه بخوان فرد را
تا بنماید ،برخت گرد را
آینه رانیست گناهی اگر
خیر ببینی تو درآن یاکه شر
گربشوی غمخور این درد خویش
مژده ترا زانکه تویی مرد خویش
نفس گرانبار حبیبش مخوان
یارحبیب است غریبش مدان
هست دوا. لیک خریدار کو
یار طبیب تو وبیمار کو. #حب
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.