دست زمونه

حالا دست زمونه

رسم بی وفایی میدونه

این دل تنهای یه دونه

که از غم زمونه

شده دست به دامان یه دونه

من امروز با دل پرازغم میخوانم مینویسم این نوشته را

تا شاید که ارام گردد این دل سر به اسمان زده را

ای خدای من کجایی امروز

نبردی نام من تو امروز

نکردی حرف دلم را گوش

امروز گشت دلم خاموش

از دست ان زیبای مدهوش

ان عاشق شب امده بر بالین

نوشت قصه ی دل این غمگین

گفت شده فراموش

شده بازیچه ی این دنیای خاموش

اهای خدا ادما اینجور شدن

همشون میگن فراموش شدن

اسیر این دنیا خاموش شدن

خدايامگه تونيستي سرزني به اونها

سر بزنی به کیششون به ایین و به دینشون

مگه تو فراموش کردی ادما رو که دارن مینالند ازبی کسی

اهای ادمای خسته کاش میدونستید یکی اون بالا نشسته

درهای عشقش رو هنوز به روتون نبسته

بدونید ادما به وقت دل تنگی و نیاز هیچکس نیست برترازمعبودبی نیاز