جمعه ۳۰ آذر
|
دفاتر شعر باقر رمزی ( باصر )
آخرین اشعار ناب باقر رمزی ( باصر )
|
غم و اندوه
منو دلدادگی و شعر و شعور
با دو صد فکر و غرور
پا به پای رمه از دشت بزرگ
می گذشتیم پی قطره ای آب
تا رسیدیم به آوارگی ارگ قدیم
غرق در خستگی روزی عمیق
من زدم تکیه به دیوار شکوه
دیدم ایوان بلورین غروب
گل و گلدان و خزان
حوض آبی که در آن روزن بود
مژگان افتادند
چشم ها خوابیدند
زوزه گرگ و شغال
وقت بیداری صبح
در میان سبد مهر سکوت
گل امید افتاد
پر پروانه رنگین دمن
غم و اندوه قرون
همه را در سحر شبنم سرد
من به رویا دیدم
ناگهان خواب پریشانی من
از لب طاق پر از کاشی زرد
به میان دمن خاکی و خشک
افتاد از سر من
تو چه می پنداری
که در آن شام سیاه
گوسپندان سپید
بی هدف می رفتند
سوی مجنونی که در آنجا بود
برگ مجنون سیاه
ظهر بی آب و علف
تپه ی خفته به انبوهی خار
چه کند دل که ندارد ،
انتظاری دیگر
مگر از او که ببارد باران
ابرها را بنگر
که چسان بر لب ابروی رخ من پیداست
مژده ای گلّه که چشم
عاقبت بارانیست
عاقبت این شب تار
شبحی نورانیست
بخدا من دیشب !!
دائما فکر تو را میکردم
دائما فکر تو در سر داشتم
که مبادا امروز
همچو روزهای دگر
روز پر گرد و غباری باشد .
روز پر گرد و غباری
روز پر گرد و
روز پر
روز
ر . . . . .
باقر رمزی باصر
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.