پنجشنبه ۶ دی
تو که اخم می کنی شعری از سامان سلطانیان
از دفتر راز تو نوع شعر سپید
ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۳ مرداد ۱۳۹۵ ۱۴:۲۱ شماره ثبت ۴۸۸۷۸
بازدید : ۴۴۴ | نظرات : ۵
|
آخرین اشعار ناب سامان سلطانیان
|
تو که اخم می کنی
دیگر نگاهت پر از بوسه نیست.
تو که اخم می کنی
من با خودم قهر می کنم.
نمی دانی چه دردی دارد
وقتی با خودت قهر میکنی،
انگار زمین به اندازه
جای پاهایت کوچک شده
و تو را به درونت می فشارد.
هر چه به درونت می روی،
رویاها بیشتر آتش می گیرند.
چنان آرزوهایت می سوزند،
که انگار آتش ظهر تابستان
به خرمن گندم افتاد.
آتش که به خرمن دلت بیفتد،
آرزو می کنی که هیچ چیزی
خاموشش نکند،
چون ظهر تابستان و آتش
یعنی گندمزارهای طلایی باید
ساعتها و روزها
گریه کنند.
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
آرزو می کنی که هیچ چیزی
خاموشش نکند،
چون ظهر تابستان و آتش
یعنی گندمزارهای طلایی باید
ساعتها و روزها
گریه کنند.