چهارشنبه ۱۹ دی
پوتیفار شعری از حسین زارع(مختار)
از دفتر شعر مختار نوع شعر غزل
ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۲۹ تير ۱۳۹۵ ۰۰:۴۹ شماره ثبت ۴۸۷۳۶
بازدید : ۵۱۶ | نظرات : ۱۹
|
دفاتر شعر حسین زارع(مختار)
آخرین اشعار ناب حسین زارع(مختار)
|
تو آن زیبا کلیسایی وَ من مانند ناقوست
یکی میگفت ای جانم که #زارع گشته محبوست
و درناباوری من هم به چشم خویش میبینم
به منبر رفته ای جانا کُنی توصیف ناموست
وامّا خطبهٔ اول بخوان و صدگره وا کُن
بگو بر پیر کنعانی به یغما رفته طاووست
نه پوتیفار در کاراست و نه زندان زاویرا
که اینجا هست معشوقی که می آید به پابوست
ولیکن خطبهٔ آخر هزاران ماه را دیدم
که در ایوان درگاهت شده مانندِ فانوست
/و امّا درد دل دختر شهید در ادامه شعر قبلیم /👇👇👇👇👇👇
چون که دلتنگت شوم میل ِ زیارت میکنم
کم کمک دارم به تمثال تو عادت میکنم
بلبل عشقم زند پَر در هوای کویِ تو
آندمی که دارم از رویت عیادت
میکنم
هرچه از تو خواستم ،دادم خداوند جلی
شرمسارم که چرا اندک عبادت میکنم
دلبرم رفتی ز معبودت بسی دل میبری
لا اقل من هم بِبَر دارم حسادت میکنم
مثل تو شاید ندانم راه و رسم دلبری
در کنارت آنچه را گویی اطاعت میکنم
چونکه دانم با وفایی مثل ایام قدیم
آرزوی مرگ خود ساعت به ساعت میکنم
سالها خواب از دو دیده رخت بر بست و نَخُفت
آن شبی که با توأم یک خواب راحت میکنم
راستی نرگس گُلَت، اُستاد وکدبانو شده
حرف او اینست بابا گل نثارت میکنم
اندکی از خاطراتش را بخوانم گوش کن
گرچه میدانی ببخش دارم جسارت میکنم
مادرم گفته پدر رفته سفر می آید
آسمان صاف شود وقت سحر می آید
و چه زیبا شود آنگاه که آید باران
انتظارِ منِ درمانده به سر می آید
میرود اَبر و نمایان شود ان جذّابه
وپدر هم رهِ آن قرص قمر می آید
من همان ساقی شبهای پر از اندوهم
به امیدی که کسی سوی سغر می آید
ناگهان در نفس باد خزان حس کردم
بوی پیراهن یوسف به نظر می آید
نامه ی باد صبا بود که مدهوشم کرد
گفت چون بسته شود هر دو بصر می آید
چشم بستم ز جهان چشم دلم بگوشدم
دیدم از دور یکی مرد خطر می آید
بستم آزین همه باند دلم را آنشب
چون که شاهین دلم سوی مقر می آید
چه ملاقات عجیبی و چه حسّ نابی
آن زمانی که پدر تا دم در می آید
نکنم شکوه ز ایامِ پر از خاطره ام
آخر این خون شهیدان به ثمر می آید
/ممنون از توجه همه ادبا واساتید گرامی/
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.