« گلرخ مه چهره بسته روی خود را با نقاب
یا به افسون کرده پنهان در دل شب آفتاب »*
من که محتاجم به نورش گو نماید چاره ای
یا نمایاند رخش را یا برآرد آفتاب
از تب سودای وصلش همچنان دیوانگان
مات و مبهوتم همیشه وقت بیداری و خواب
بهر ما سرگشتگان ماوا و منزلگه کجاست
جز سرای ساقی و نوشیدن جام شراب
ای که در دام فسونت سرخوش و حیران شدم
پای در دامت نهادم صید ما کن با شتاب
رشحه از عشق تو خواند و با غم عشقت گریست
با رخ مهتابی ات بر محفل دل ها بتاب
----------
*رشحه
بیگم دختر هاتف، متخلص به رَشحه شاعر ایرانی در دوران قاجار بود.
پدر بیگم «هاتف اصفهانی» شوهرش «میرزا علی اکبر، متخلص به نظیری»، پسرش « میرزا احمد متخلص به کشته» و برادرش « سید محمد متخلص به سحاب» نیز همگی شاعر بودند.
مقام شعری بیگم از برادرش «سحاب» بلندتر بود. او از سادات بود و مدح بعضی از دختران و پسران فتحعلی شاه قاجار میگفت. محمودمیرزا در تذکره نقل مجلس مینویسد رشحه شاعری بسیار توانا بود و «با لاله خاتون و مهری هروی و مهستی گنجوی که مهتر و بهتر شعرای نسوان میباشند همسر و برابر است».
دیوان شعر بیگم به گفته محمودمیرزا سه هزار بیت شعر داشت که از بهترین و بزرگترین دیوانهای یک زن شاعر ایرانی بود که در دست نیست. در تذکره نقل مجلس صد بیت از شعرهای او و ضمیمه دیوان هاتف هفتاد و پنج بیت آمده است.
تاریخ دقیق مرگ وی مشخص نیست ولی تا سال ۱۲۳۱ ق رشحه هنوز زنده بود.
بخشی از غزل او :
جفا و جور تو عمری بدین امید کشیدم
که بینم از تو وفایی گذشت عمر و ندیدم
سزای آنکه ترا برگزیدم از همه عالم
ملامت همه عالم بین چگونه شنیدم