در مسجد و کعبه ز پی ات گشته ام، اما
هیهات ندیدم ز تو من هیچ، نشان ها
عمری به پی ات آمدم و مست
آخر دل بیچاره ز افسوس که بشکست
راهم بشد وُ روی به میخانه نمودم
در طی مسیر نور خدا را که بدیدم
یک دخترکی خسته و دل تنگ نشسته
گویا که براه من عابد بنشسته
در آن طرف جاده ی تنهایی ِ آن شب
دیدم که هزار مردم تنها در آن شب
از مستی خود بی خبرو هوش بیامد
این عقل کجا بوده وُ یک عمر نیامد
فهمید دلم سرّ ندیدن ز تو معبود
آن کعبه و بت خانه بهانه است تو مقصود
تا خنده به لب های ِ همان دختر شیرین
آمد و هزار مردم دلخسته ی دیرین
دیدم که تویی هرچه که هست در همه عالم
آری، نگفتم که خودم بودم و کارم
آن جام شراب ِ ازلی معجزه باشد
تا می نبود طی سماوات نباشد
بی خود بکند جام ِ بهشتی که ز کوثر
از دست علی نوش کنی ساقی ِ کوثر
ای حضرت جانان که تویی جان و جهانم
شرمنده ی تو از همه اعمال و خطایم
امشب چه شدست شاعر دل خسته ی این شهر
معراج چو رفته است ازین غافله ی شهر
ای میر که عشقت به هزار شهر ببینم
عاشق تو بمان تا که به آن عشق بمیرم
شورانگیز و زیباست
یا علی مددی