بنده نادان ( قسمت دوم)
در گذر پیری بر او شد همقدم
دید کفرش بیش باد او دم به دم
گفت با نوکر چه میگویی عزیز
این غلامت کیست کو داری ستیز
گر بخواهی من غلامت می خرم
با خود از این کوی و برزن می برم
من ادب کردم غلامان بسیار
پس بدانم چون کنم ایشان به کار
مرد نادان گردنی افراشته
گفت ما را کی غلامی داشته
با خدای خویش میگفتم کلام
کو نمی خواهد مرا آرد سلام
پیر لبها می گزید از ظلم مرد
از چنین ذهن بر آشفته ز درد
سر فرو بگذاشت بر خاک زمین
اشک ریزان توبه میکردش از این
گفت یارب بگذر از این ناثواب
او غلط پنداشته آب از سراب
نسبت خود با خدا وارانه دید
ظرف خود را بر خدا پیمانه دید
بی نهایت را به ظرفی کم نمود
کفر از آن گفتا و این شد وانمود
قصه ایی گفتم که گویم حکمتی
پند و اندرزی و درس و خدمتی
ای که فرمان میدهی او را دعا
این چنین و آن چنان کن ای خدا
ای که میگویی به او ای رب ما
مستجابم کن خدایا، در دعا
ای که دستی را بگیری یک قدم
درعوض جودش بخواهی دم به دم
عالم از قانون حق دارد قیام
غیر از آن قانون نمی دارد پیام
پس دعایت بهر تغییرش مگو
هر دعا از بهر تعبیرش بگو
در دعا خود سازیت را پیشه کن
پس به قانون خدا اندیشه کن
جمله نخهای گره در دست توست
پس گشایش در گره هم دست توست
گر به دست تو نه بگشاید گره
صد دعا بازش نه بنماید گره
هر تلاش بی ثمر کورش کند
آن سر نخ را ز تو دورش کند
شعر خوب و آموزنده ای است و زیبا خیلی حسن دارد
اما من به یکی دو ایراد اشاره می کنم باشد که به کار آیند
-بسیار ،ایراد وزن دارد
این مصراع :(کو نمی خواهد به من آرد سلام)سلام آوردنی نیست.
او نمی خواهد به من گوید سلام
-در این مصراع(جمله نخهای گره در دست توست) نخهای گره؟ یاگره های نخ؟
ضعف تالیف دارد اگر اینگونه باشد بهتر است
چون گره های نخ اندر دست توست
پس گشایش در گره بر دست توست
موفق باشید دوست من