امشب از دلتنگی ان روزها
امدم اینجا که یاد او کنم
یاد ان مردی که بعد از سال ها
رفت و باید با خیالش خو کنم
یک زمان این باغ پاییزی و زرد
از تب احساس ما سرشار بود
این گل مریم که اینجا خفته است
تا سحر از عشق ما بیدار بود
بلبلان بر شاخسار هر درخت
از نگاه ما غزل می ساختند
لاله های عاشق از هر گوشه ای
رنگ شان را پیش ما می باختند
اب این جویی که تنها می رود
با نسیم عشق ما همراه بود
زیر سقف تیره ی این اسمان
روشنای نیلگون ماه بود
زهره از ان دوردست کهکشان
در هواداری ما نی می نواخت
تازه می فهمم چرا, غم داشت او
چون تمام عشق ها را میشناخت!!
یک شب اینجا در پناه این درخت
بین بازوهای او جا داشتم
بوسه زد بر گونه های داغ من
وای یک احساس زیبا داشتم
در میان گیسوانم گل گذاشت
گفت گلها با تو زیبا می شوند
بر لبانم بوسه زد ارام و گفت
غنچه ها ار شوق تو وا میشوند
لحظه ای من را در اغوشش فشرد
در تف و گرمای عشقش سوختم
با تپش های دلش قلبم تپید
چشم در عمق نگاهش دوختم
کورسو میزد در عمق ان نگاه
راز پیوندی که بی هنگام بود
در دل خاکستری رنگ غروب
من ندیدم در نگاهش دام بود
در میان دست های عاشقش
دست هایم را گرفت و عهد بست
وه! چه زود ان عهد را از یاد برد
حرمت ان لحظه ها را هم شکست
یک شب امد باز,اما خنده اش
مثل پاییزی سراسر زرد بود
دیگر ان گرمی در اغوشش نبود
دست هایش بی نهایت سرد بود
فکر میکردم که بعد از سال ها
مرد رویاهای خود را یافتم
غفلت از من بود و دیدم عاقبت
بهترین لحظات خود را باختم
مرد رویاهای خود را یافتم
غفلت از من بود و دیدم عاقبت
بهترین لحظات خود را باختم
درود بانوی عزیزم
صاف وساده وصمیمی ودرعین حال بسیارزیبا
لذت بردمممممم
چهارپاره بود البته قالبش که مطمانن فراموشی بوده که غزل زدید
موفق باشید