ای قلم، بنویس هر چه خوب را
با خودت همرا ه کن محبوب را
ای قلم بیعت مکن با شعر خواب
تا نگیرد رنگ سازش انقلاب
ای قلم خون شهید از رنگ توست
حق ، صدای جو هرو فر هنگ توست
سازش و خواب و خموشی شرط نیست
در خیانت پرده پوشی شرط نیست
تا دلت از خواهشِ بدگر بریست
غم مخور گر شعر تو کم مشتریست
از ظهور مرد و از مردان بگو
چند بیت از دردِ بی دردان بگو
درد های کهنه را در مان بکن
شعر شک وشبهه را ویران بکن
کو بهار اینجا شب سرد است باز
صورتها گلهای ما زرد است باز
حق بگو هر چند سنگت می زنند
پاک باش هر چند رنگت می زنند
بار دیگر باز کن خون نامه را
فاش کن اسرار مجنون نامه را
گر شهیدان پر چمی افراشتند
پاسداری را به ما بگذاشتند
ما که ازآن لاله ها ، سر، گشته ایم
با خدا یا از خدا بر گشته ایم؟
شاعری یعنی که کار شمع کن
جان خود را شب فدای جمع کن
شعر یعنی آب زیر فرش خواب
شعر یعنی شعله ،یعنی التهاب
شعر یعنی جنگ و شمشیرش قلم
شا عری یعنی بدوشت یک علم
شاعری یعنی برون از خط باد
شاعری یعنی صدای عدل و داد
شعر لا لا یی برای خواب نیست
شا عری که شغل نان و آب نیست
شاعری یعنی معلم بی کلاس
شاعری یعنی زهر قشری خلاص
پاک باش هر چند رنگت می زنند
درود استادبزرگوارم
بسیارزیبا بود