همسان شاه ( سوم)
بار دیگر مردمان را بار داد
مردم فربه به دستش کار داد
باز خشم شاهی اش آمد به جوش
داد فرمانی دگر، اندر خموش
گفت مُلک ما نه جای فربه هان
لاغراندمان خوشند در بزم مان
جسم ما را بنگریدش هر طرف
کس نباید فربهی آرد به کف
باز از پهلو بریدند مردمان
تا نباشد فربهی در جمع شان
عاقبت بسیار مردند از جفا
تا که میزان شه بود در جمع ما
ظلم شه دامان او را بر گرفت
مردمان را شعله اندر سر گرفت
شورشی در ملک او آمد به پا
شاه را کشتند و سرها شد جدا
آری ای شاها که میزان گشته ایی
جنگ قدرت چون دلیران گشته ایی
گر تو میزان گشته اندر جمع مان
پس بِّبُری پای فکر مردمان
گر که قد ذهن شه میزان شود
کاخ ذهن مردمان ویران شود
این جهان در فرقها زیبا بود
این بیان در ذهنها شیوا بود
معنی مستی زهوشیاری بجو
معنی خوابت ز بیدار ی بجو
فاصله راز دو کس افشا کند
فرق بین این از آن پیدا کند
زندگی را در تمایزها ببین
میوه ی شیرین هستی را بچین
در تحجر فکرها یکسان بود
شاه و ملت ذکرها یکسان بود
بسیار زیبا و آموزنده