درکجائی مهدیا ؟ (عج)
مُردم از هجرت نمیدانم کجائی مهدیا(عج)
از غمت بیمار گشتم ده شفائی مهدیا
زاد روزت میرسد آقا بفریادم برس
دردِ من را بانگاهت ده دوائی مهدیا
تابکی باید بگویم العجل ای نور چشم
بر دلم ثابت شده رخ مینمائی مهدیا
آسمان انتظارم ابر تاریکی گرفت
در پِسِ این ابر شمس خوش لقائی مهدیا
دل زمن بردی نشانم هم ندادی روی خود
آفرین بسیار گویم ؛ دلربائی مهدیا
هم سراغت را گرفتم هرکجا رفتم چنان
سر به بالین چون گذارم ؟ با جدائی مهدیا
تابکی در انتظارت روز جمعه بیشتر ؟
منتظر باشم که تایک دم بیائی مهدیا
گوش دادم هر صدائی را بدقّت چون بسی
تا رسد در گوش من ازتو صدائی مهدیا
من نمیدانم که آن دولت سرای توکجا ؟
تا نشینم بر درت همچون گدائی مهدیا
لحظه ای هرگز نباشد تا فراموشت کنم
در حقیقت هم تو اندر فکر مائی مهدیا
انتظارت را کشیدم باز هم خواهم کشید
انتظارت را کشیدم باوفائی مهدیا
دور ازچشم رقیبان میدهی اجری بما
چون زنسل شاه مردان با سخائی مهدیا
افتخاری شد که در هجرت سرودم این غزل
آه ازدل میکشم با یک نوائی مهدیا
گر شدم (گمنام) لطفت پر کند آوازه ام
بازهم هردم بگویم در کجائی مهدیا (عج)
چهاشنبه بیست نهم اردیبهشت نود پنج