سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

يکشنبه 27 آبان 1403
    16 جمادى الأولى 1446
      Sunday 17 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        يکشنبه ۲۷ آبان

        نسیه ممنوع

        شعری از

        علی میرزایی( هیچکاک)

        از دفتر سرگیجه نوع شعر سپید

        ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۲۹ ارديبهشت ۱۳۹۵ ۱۰:۵۳ شماره ثبت ۴۷۰۵۹
          بازدید : ۵۶۰۶   |    نظرات : ۱۴

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر علی میرزایی( هیچکاک)
        آخرین اشعار ناب علی میرزایی( هیچکاک)

        نسیه ممنوع حتی به شما دوست عزیز
        شمایی که سفره ات پر از خالیست
        و جیبهایت پر از انگشت
        شمایی که فرزندت ساندویچ هوا میبلعد
        و میچشد طعم هیچ را با تمام وجود
        شمایی که میمیری روزی هزاران بار
        و زنده ای از زور بی کفنی
        نسیه ممنوع حتی به شما دوست عزیز
        که لم داده ای زیر خط فقر
        و له شده ای زیر بار تورم
        توقف بیجا مانع کسب است
        من کورنگی دارم و نمیبینم رنگ زردت را
        من فقط رنگ سبز اسکناس را میبینم
        من نمیشنوم فریاد بیصدایت را
        و سکوت سرشار از نیازت را
        من فقط صدای جیرینگ جیرینگ سکه را میشنوم
        با من سخن از نقد بگو
        از سرمایه،از پول،از چرک کف دست!
         من عاقبت نقد فروشی ام....
         
         
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        پنجشنبه ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۵ ۱۵:۰۸
        من کورنگی دارم و نمیبینم رنگ زردت را

        من فقط رنگ سبز اسکناس را میبینم

        من نمیشنوم فریاد بیصدایت را

        و سکوت سرشار از نیازت را

        من فقط صدای جیرینگ جیرینگ سکه را میشنوم
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        درود دددددددد
        بسیارررررررزیبا وتاثیرگذاربود
        احسنت خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        عباسعلی استکی(چشمه)
        جمعه ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۵ ۲۰:۲۵
        درود جناب هیچکاک گرامی
        بسیار جالب و زیبا
        پر معنی و موثر
        مبین مشکلات جامعه
        دستمریزاد خندانک خندانک خندانک
        سيده فاطمه سيدپور (سپيده)
        پنجشنبه ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۵ ۱۲:۲۸
        سلام بزرگوار
        درست متوجه نشدم !
        يعني معناي سروده ي شما را متوجه شدم
        اما يک ابهامي وجود داره
        و من احساس ميکنم اين زبان شاعر عزيز نيست و شاعر از زبان يک انسان ديگه حرف ميزنه
        و در واقع با دست يک انسان مغرور مي نويسه
        و داره شخصيت بعضي از ادمهارو توصيف ميکنه
        که اون ادمها دلرحم نيستن و خودخواهي وجودشون رو پر کرده و...
        و البته اين بحث طولانيه که خلاصه ميکنم
        در کل برداشت من از اين سروده اين بود
        علیرضا کاشی پور محمدی
        پنجشنبه ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۵ ۱۲:۳۴
        سلام و آفرین به شما
        خدمت خانم سپیده باید عرض کنم همان طور که برداشت کرده اید شاعر گاه از زبان دیگران برای انتقال بیانش حرف می زند و این بار از زبان آدمی که همه ی زندگی اش و حتی خدایش در پول خلاصه می شود حرف می زند که بدبختانه کم نیستند در روزگار ما
        خندانک خندانک خندانک
        صفیه پاپی
        پنجشنبه ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۵ ۱۳:۱۹
        ..................... خندانک خندانک خندانک .....................
        جالب بود خندانک خندانک خندانک
        هزاراااان درود خندانک خندانک خندانک
        .................. خندانک خندانک خندانک ......................
        تقدیم به اهالی خوب شعرناب:

        مي گويند حدود ٧٠٠ سال پيش، در اصفهان مسجدي مي ساختند. روز قبل از افتتاح مسجد، کارگرها و معماران جمع شده بودند و آخرين خرده کاري ها را انجام مي دادند. پيرزني از آنجا رد مي شد وقتي مسجد را ديد به يکي از کارگران گفت: فکر کنم يکي از مناره ها کمي کجه!
        کارگرها خنديدند. اما معمار که اين حرف را شنيد، سريع گفت : چوب بياوريد! کارگر بياوريد! چوب را به مناره تکيه بدهيد. فشار بدهيد. فشاااااااااااااار....!!!
        و مدام از پيرزن مي پرسيد: مادر، درست شد؟!!
        مدتي طول کشيد تا پيرزن گفت: بله! درست شد!!! تشکر کرد و دعايي کرد و رفت...
        کارگرها حکمت اين کار بیهوده و فشار دادن مناره را پرسيدند؟!
        معمار گفت : اگر اين پيرزن، راجع به کج بودن اين مناره با ديگران صحبت مي کرد و شايعه پا مي گرفت، اين مناره تا ابد کج مي ماند و ديگر نميتوانستيم اثرات منفي اين شايعه را پاک کنيم. اين است که من گفتم در همين ابتدا جلوي آن را بگيرم!
        ابوالحسن انصاری (الف رها)
        پنجشنبه ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۵ ۱۸:۵۰
        خندانک خندانک خندانک
        مهدی حریفی
        پنجشنبه ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۵ ۲۱:۱۷
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        درود بر شما...زیبا و جالب بود...مرحبا
        خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        آرمین اسدزاد (الف)
        جمعه ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۵ ۰۸:۱۶
        نسیه ممنوع!
        درود و احسنت بر شما خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        همایون فتاح(رند)
        شنبه ۱ خرداد ۱۳۹۵ ۱۹:۰۶
        هیچکاک وار ببردی همه شعرت به سوال خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        7