عزم سفر
خواهم بکوی یار شبی را سفر کنم
شب را به پیش یار بخوبی سحر کنم
اشکم روان شود ز دوچشمم بوقت شب
از دل فغان بر آرم و ؛ آه از جکر کنم
دستی زروی صدق کنم سوی او دراز
چون سائلی عنایت اورا نظر کنم
پیوند آرزو که زدل گر کنم جدا
مهرش بجای آرزویم بیشتر کنم
شکوه کنم زدشمن بی رحم پیش او
یاری کند مرا ؛ زعدو ، دفع شر کنم
شرمنده ام بسی ؛ که نکردم وفا بعهد
در خجلتم کنون که بسویش نظر کنم
نومید کی شوم ؛ که جفا کرده ام بسی
وقتی دمی ، به رحمت او یک نظر کنم
دارم امید ؛ تاکه نوازش کند مرا
کاری کند که افسر شاهی بسر کنم
ازروی لطف گر نظری چون کند به من
دل را پر از محبّت شق القمر کنم
یک دم اگر نظربکند بر حریم دل
با چشم دل تمام جهان را نظر کنم
دیدار خویش را همه اش میکند نصیب
انصاف نیست تا که نظر بر دگر کنم
با یک اشاره اش ؛ بدهد بال و پر مرا
طایر صفت تمام جهان زیر پر کنم
شایستگی دهد ؛ که تماشای او کنم
(گمنام) را زکار بدش بر حذر کنم
چهار شنبه بیست یکم ار دیبهشت نود پنج.