خزینه و کدخدا
این چنین گویند روزی از قضا
کدخدایی شد برون بعد از غذا
رفت حمّام از برای دفع چرک
تا بیاساید تنش از رفع چرک
در خزینه شد فرو آن آشنا
تا بشورد صورت و دست و دو پا
هر کدام از دوستان اندر وطن
می شمردند فضل او اندر سخن
این یکی گفتا ز علم آن جناب
دیگری ازحلم او در پیچ و تاب
این چنین گفتند از او در بیان
تا که او قدیس شد در جمعشان
ناگهان در پیچ و تاب آمد دلش
درد دل آمد بر او شد همدلش
بر سر و رویش بکوبید اندرون
روده ها را می نوردید از درون
داد وفریادش بلند و سخت شد
صاحبش از درد دل بد بخت شد
گفت چون گردم ز درد اوخلاص
آبرویم می رود نزد خواص
عاقبت گفتا خزینه پر ز آب
آن صدا هرگز نگردد پر شتاب
بادی از اشکم اگر گردد درون
آبرویم کی بریزد در برون
پس چنین باد ازشکم کردش رها
زیر آبش کس نه بشنید آن صدا
شاد گردید از چنین ترفند خود
آبرویش حفظ کرد و بند خود
مردمان دیدند قل قل روی آب
پس یکی گفتا چه باشد بوی ناب
حاضران را آمد این پرسش چرا؟
سّر قل قل جستجو و ماجرا
شیخ ما را باد اشکم یاد شد
در خزینه آبرو بر باد شد
جمله کس شد دور از نزدیک او
صد نظر بد آمد اندر دیگ او
ای که لافی می زنی در انجمن
پس شنو این پند از پیر کهن
آبرویت گرچه پنهان زیر آب
عاقبت قل قل بر آید روی آب
گرچه لافت دیر گیرد گردنت
لیکن آن چون شیر گیرد گردنت
مردمان از نزد تو دوری کنند
دشمنان در عیش مستوری کنند
بسیار زیبا و حکیمانه