پنجشنبه ۱۵ آذر
|
دفاتر شعر جلال سلطانیا (فریاد تا همیشه)
آخرین اشعار ناب جلال سلطانیا (فریاد تا همیشه)
|
به گورم چون نهادید روزگاری
گذارید روی من سنگ مزاری
به رویش هیچ ننویسید زیرا
نبودم هیچ عمر آزگاری
نشد عمری سیر از خنده ای دل
نکردم محض این دل هیچ کاری
نگفتم نه در آنجایی که باید
نشد آری بگویم وقت آری
گذر کردم از آزادی خویش
نکردم روی حقم پافشاری
نشاید وقت "فریاد" م خموشی
مخوان این بزدلی را بردباری
ستم را خویش دادم آب و دانه
نمودم دار خود را آبیاری
به میل خود خونم شیشه گردید
شدم تریاک مفتی در خماری
به مار از مغز من دادند و ضحاک
کند با نام دیگر شهریاری
به نام سربراهی تا نفس بود
گرفتند از من و فکرم سواری
نمیدانم چرا یک برده باید
هواداری کند از برده داری
نمیخواهم فردا از مزارم
شوم یک مایه ی ننگی و عاری
نباید زیستن جز در" رهایی"
که آزادیست رمز رستگاری
اگر بودن به شرط دستبند است
برابر با خیانت ، بارداری
پ . ن : من باور نمیکنم تمام مردم زمین در سال جاری زندگی میکنند
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
درود استادبزرگوارم
زیبا وتاثیرگذابود
دست مریزاد