با نگاهی به اطراف
تنی مچاله شده از
حسرت و درد
در اتاقی که پرده های
پنجره هایش،دیوار است!
ممتدی سکوت در حضور ِ
قیر و قال ِ دل
شاهکار ِ انزواست.
گلدانهای مرده
کتاب های خواب آلود
کاغذهای بی رونق
سازهای خاموش
صندلی هایی بی میهمان
و هزاران،ساعتِ جان
داده!
دودِ سیگاری متراکم
در سینه و
چندین لیوان انباشته.
ذهن من هذیان است
و رشد ساق های جوانی
ام چندیست که پیرند،-
با این همه نام تو
آنقدر زیباست
که در رویاهایم
پیچیده در توری سپید،
همچنان عاشق مانده
ام!
(چقدر مبتلای توام
من)
حصار پرواز های من
صدای توست
و لذت تمام زیبایی ها
در نگاه تو.
آهای دختر رویا
ای شهامت نفس های من
من آیا نصیبم از
دستان ِ گرم تو و بوسه های شهد گونه ات،
دیواری بدین ساروجی و
منجمدیست؟!
مرا پرواز بیاموز
از دریچه های نور مرا
هزاران قصه از بر کن
از تو نشان یک راه
کافی ست،هرچه که پیش آید مرا، پذیرایم!
تو ای خدای حسرت من
ای شراره های امید
این دم ِ مرگ،سلامی
دوباره مرا بس است،-
سلامم کن
تا با نگاه خود عمق ِ
فاجعه ام را در هم شکنم!
با تو خواهم ماند در
بوران ِ زخم ِ زبان و
شکنجه های هر لحظه گی
ِ خود.
چقدر تورا،
با این همه نبودن
باور می کنم.
ب.آ.آرام تیر 1390
شاید دیگه در خدمت
شما سرورانم نباشم هرچند
نبودن در کنار شما
سخته،اما چه کنم که بیماریم زورش از من بیشتره(البته فکر کنم).آرزوهایم شمایانید!