خلاصه بگویم از این سخن ها
نگاهی کانتین پائین و بالا
رضا آشپز رئیس آشپزان است
سیبیلای عظیم هم آویزان است
خلاصه برنامه کاتین ما
بود نصقش پنیر نصف دیگریا
چورک یا چایی و یا حسن یا
پنیر یا تخم مرغ و یا حسین یا
چو گردید ظهر برنامه ولو شد
ناهار شنبه ها قیمه پلو شد
سه شنبه صبح ها هستیم خوشحال
که ظهر چلوکباب داریم به هر حال
ظهر جمعه فسنجون میخوریم ما
که پنج شنبه بادمجون خورده ایم ما
غذای شب بود هم سوپ و لوگت
خوراک و ماست و سیب و آش و اُملت
خلاصه چون به کانتین در رسیدم
دو میز و صندلی و تخت دیدم
ولی چون مدتی کردم نظاره
دیدم من تنها چند در کناره
عجایب بود در کانتین بالا
دو تن در گوشه ای بودند لالا
یکی اگر نام خرمالو شنیدی
پیاده همچو آهو می دویدی
یکی اگر بزنی تو دستی به رویش
بگردد سیخ تمام شاخ و مویش
یکی هم اگر بدی دستی تکان تو
گریزد. . خندد و گاهی زند نو
یکی دیگر عجایب هست اینجا
یدالله روی تختش نیست پیدا
خلاصه \"نامی\" کم کن فضولی
رضا آشپز افتاده توی قوری