مورچه ای بود و یک عدد دانه
میکشید دانه را سوی لانه
جالب اینجاست گر چه تنها بود
او ز عشقش چنین مهیا بود
دانه را میکشید با زحمت
آری آری چه رنج بی منت
بود دلخوش که آخرش شاداست
شادی او بدون ایراد است
(ناگهان قطره آبی از باران *
باعث زحمت دو چندان شد
مورچه دانه را گرفت آغوش
شکوه گوی خدای منان شد
گفت یارب چه می کنی بامن
من مگر کار زشت و بد کردم
روزیم را تو میدهی – آری
منهم از تو چنین مدد کردم)
لانه ی من سرای امید است
رحمتت را به چشم دل دید است
خواهشت می کنم میازارم
من مگر غیر تو کسی دارم
آسمان لحظه ای دگرگون شد
ابر از آنچه کرده مغمون شد
چون خدا دید رنجش موری
کرد بر کار چرخ منظوری
چون که مور از ریا برائت کرد
پس خدا هم بر او رعایت کرد
ای (شب افروز ) این ز اخلاص است
مورچه هم به چشم حق خاص است
---------------------------------
*در این قسمت وزن صحیح است ولی قالب تغییر کرده تا نظراساتید چه باشد می توان گفت نو آوری
شب افروز20/5/90
یه روز تو ایستگاه اتوبوس منتظر نشسته بودم که دیدم یه مورچه
نصف مغز یه تخمه آفتاب گردون و به دندون گرفته و با زحمت داره می بره در همین حال هوا بارونی شد یه قطره بارون صاف افتاد روی این مورچه بدبخت (یعنی اینکه ما بیفتیم تو یه استخر) مورچه همونطوری که
دست و پا میزد دونه رو ول نمی کرد من پیش خودم گفتم الان بارون می گیره وبا قطری دوم و سوم مورچه می میره ولی بارونی نبارید مورچه هم راه خودش و ادامه داد یه لحظه خودم جای مورچه گذاشتم و رفتم تو حس و حالش و باعث خلق این مثنوی شد
شاعر باید از هر حرکتی الهام بگیره یه روز یه آقائی به من زنگ زد و گفت جناب شب افروز یه موضوع برای شعر می خوام گفتم برای چی به من زنگ زدی چون موضوع نداشتی ؟ خوب این خودش یه موضوع بهش فکر کن جواب داد آخه خیلی سخته معلوم شد آقا معنی هنر و نفهمیده هنر یعنی انجام کاری که هیچ کسی نمی تونه
حالا کی می تونه بگه من هنرمندم جز خداوند ما ادای هنرمند و در میاریم
درسته
جانم
دوست تون دارم