سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

شنبه 3 آذر 1403
    22 جمادى الأولى 1446
      Saturday 23 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        شنبه ۳ آذر

        تقدیم به آقا یا خانم مورچه

        شعری از

        رضا محمدی (شب افروز)

        از دفتر ناز نگاه نوع شعر

        ارسال شده در تاریخ شنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۰ ۱۱:۳۳ شماره ثبت ۴۶۰۶
          بازدید : ۶۸۲   |    نظرات : ۱۴

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر رضا محمدی (شب افروز)

        مورچه ای بود و یک عدد دانه

        میکشید دانه را سوی لانه

        جالب اینجاست گر چه تنها بود

        او ز عشقش چنین مهیا بود

        دانه را میکشید با زحمت

        آری  آری  چه رنج بی منت

        بود دلخوش که آخرش شاداست

        شادی او بدون ایراد است

        (ناگهان قطره آبی از باران *

        باعث زحمت دو چندان شد

        مورچه دانه را گرفت آغوش

        شکوه گوی خدای منان شد

        گفت یارب چه می کنی بامن

        من مگر کار زشت و بد کردم

        روزیم را تو میدهی – آری

        منهم از تو چنین مدد کردم)

        لانه ی من سرای امید است

        رحمتت را به چشم دل دید است

        خواهشت می کنم میازارم

        من مگر غیر تو کسی دارم

        آسمان لحظه ای  دگرگون شد

        ابر از آنچه کرده مغمون شد

        چون خدا دید رنجش موری

        کرد بر کار چرخ منظوری

        چون که مور از ریا برائت کرد

        پس خدا هم بر او رعایت کرد

        ای (شب افروز ) این ز اخلاص است

        مورچه هم به چشم حق خاص است

        ---------------------------------

        *در این قسمت وزن صحیح است ولی قالب تغییر کرده تا نظراساتید چه باشد می توان گفت نو آوری

        شب افروز20/5/90

        یه روز تو ایستگاه اتوبوس منتظر نشسته بودم که دیدم یه مورچه

        نصف مغز یه تخمه آفتاب گردون و به دندون گرفته و با زحمت داره می بره در همین حال هوا بارونی شد یه قطره بارون صاف افتاد روی این مورچه بدبخت (یعنی اینکه ما بیفتیم تو یه استخر) مورچه همونطوری که

        دست و پا میزد دونه رو ول نمی کرد من پیش خودم گفتم الان بارون می گیره  وبا قطری دوم و سوم مورچه می میره ولی بارونی نبارید مورچه هم راه خودش و ادامه داد یه لحظه خودم جای مورچه گذاشتم و رفتم تو حس و حالش و باعث خلق این مثنوی شد

        شاعر باید از هر حرکتی الهام بگیره یه روز یه آقائی به من زنگ زد و گفت جناب شب افروز یه موضوع برای شعر می خوام گفتم برای چی به من زنگ زدی چون موضوع نداشتی ؟ خوب این خودش یه موضوع بهش فکر کن جواب داد آخه خیلی سخته معلوم شد آقا معنی هنر و نفهمیده هنر یعنی انجام کاری که هیچ کسی نمی تونه

        حالا کی می تونه بگه من هنرمندم جز خداوند ما ادای هنرمند و در میاریم

        درسته

        جانم

        دوست تون دارم\
        \\\
        ۰
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        3