نجوای خوش ( سوم)
گفتم او را یار ِ اندر جان ما
ای تو صد دُّرِ گران در خوان ما
اندرون چون آمدی ای آشنا
گفت اسرارش مجو ای ناخدا
من درونت نامدم، بودم درون
این تو بودی کو در آمد اندرون
در ازل کی می توان احداث کرد
در ابد کی می توان اغماض کرد
آنچه امروزت نمایان شد حضور
شکل نو از امر دیرین شد ظهور
تو حدیث نوظهوری در جهان
چند گاهی آمدی اندر میان
شیشه عمرت به سنگی برزند
بشکند آن شیشه روحت پر زند
من بمانم دیگری آید درون
آن دگر هم می رود از من برون
آن همان جزئی زمن با شکل نو
می شود در حلقه ایی با خلق نو
گفتمش حکمت بگو از این ظهور
همره خود کرده ایی نزدیک و دور
گفت می سازم تو را اندر زمان
تا کمال خویش یابی در نهان
در کمالت ذا ت ما ظاهر شود
ذاتِ تو چون ظرف وآن طاهر شود
فطرت پاکت هویدا می شود
آن زمان یک قطره دریا می شود
چون که دریایی شدی ای نازنین
این جهان و آن جهان بینی همین
آنچه گفتیم ات ز جنت آن جهان
این جهان بر پا کنی ای جان جان
مهر تو عالم بگیرد ای عزیز
مردم چشمت ز مردم نی تمیز
آن زمان ما می شوی اندر وجود
کل عالم می کند بر تو سجود
آن قفس را بر وجودت بشکنی
پر بگیری بینهایت سر زنی
پس فنا را وارهان آنگه ببین
ذات مطلق گیر و صد عالم ببین
بسیار زیبا و آموزنده بود
شهادت حضرت فاطمه زهرا تسلیت باد