یادش بخیر
ماروزگاری باهم برادر بودیم
درسرزمین آب وآفتاب
در دل صخره های استوارحرا وسبلان و طورسینا
و در زیرشاخه های شرمسار بیدمجنون
ما روزگاری باهم برادر بودیم
درثانیه های صمیمانه ای
که از زلالی یک چشمه آب می خوردیم
و درمیان گندم های طلایی یک مزرعه کار می کردیم
و روی علف های تازه ی یک دشت نمار می خواندیم
ما روزگاری باهم برادر بودیم
پیش از اینکه دست های فریبنده ای
میان ما مرزهای کج ومعوج جغرافیایی بکشد
و ما را ترک و کرد و فارس و عرب بنامد
پیش ازاینکه زمین های حاصلخیزمان
گندمزارهای زرد رنگمان
و چشمه های روشن آبمان
دو پاره شود
حالا، دیگر " من " و " نو" ما نبودیم
" من " های جنگجویی بودیم
که میانمان خطوطی کشیده شده بود
ازخطوط جغرافیایی گرفته
تا مرزهای نژاردی
و مرزهای بی امتداد قبیله ای
حالا، دیگر " ما " نبودیم
" من " های خونریزی بودیم
که به روی هم خنجر می کشیدیم
و گلوله های سربی می چکاندیم
وفراموش کرده بودیم
که روزگاری با هم برادر بودیم
فرزندان یک پدر و مادر
به نام آدم و حوا
وارثان یک ملک پادشاهی
به نام زمین
و مسافران یک منزلگاه ابدی
به نام آخرت
ما روزگاری باهم برادر بودیم