سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید
منو کاربریمعرفی شاعران معاصرانتشار ویژه ناب♪♫ صدای شاعران ♪♫پر نشاط ترین اشعار۱- نهاد نیک ۲- خویشاوندان بی مقصد ۳- آدم و حوّا ۴- دُرّ مغبون⚪️ ۵- ☄️ به من چه☄️ ۶- هوای هار ۷- عالِم ۸- مادر ۹- برف خام ۱۰- عاشق علی حمایت از شعرنابکانال تلگرام شعرنابتقویم روزسه شنبه 6 آذر 1403 25 جمادى الأولى 1446 Tuesday 26 Nov 2024 |
اشتراک گذاری این شعر
۱۵ شاعر این شعر را خوانده اند
سیده لاله رحیم زاده (آلاله سرخ)،مجنون ملایری،وحید کاظمی،عباس زارع میرک آبادی،عباسعلی استکی(چشمه)(مدیر)،ابوالحسن انصاری (الف رها)،آرمین اسدزاد (الف)،حوریه (دلشید) اسماعیل تبار،علی غلامی(مدیر)،مهدی رفوگر،ادرینا(سمانه هروی)،واو بافرانی،حسام الدین مهرابی،صفیه پاپی(مدیر)،لیلا باباخانی
نقدها و نظرات
 چهارشنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۴ ۰۴:۵۵
  
 چهارشنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۴ ۱۶:۵۸
درود بانونیمایی بسیار زیبا و خوش آهنگ
 چهارشنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۴ ۰۴:۴۵
باسلام بانو عالی موفق باشی
 چهارشنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۴ ۰۴:۵۳
درود بر خواهر عزیزم زیبا قلم زدید مرحبا
 چهارشنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۴ ۰۵:۲۴
سلام و درود بزرگوارخلاقانه توصیف عشق كرديد حظ بردم  چهارشنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۴ ۱۷:۰۶
درود برشما لذت بردم
 چهارشنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۴ ۱۷:۱۰
در امتداد راهِ پر نشیبِ شبچشم به راهِ روشنایِ چشم تو در انتظار مقصدی به رنگِ راحتِ سحر ... سلام و عرض ادب واقعا زیبا و گیرا بود احسنتم را پذیرا باشید
 چهارشنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۴ ۱۷:۱۹
درود بزرگوار.. بسیار پرمحتوا و شیوا.. زنده باد..
 چهارشنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۴ ۱۷:۵۶
درود بزرگوار.. بسیار پرمحتوا و شیوا..
 چهارشنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۴ ۱۸:۳۶
:2در این سقوطِ بی امانِ عاطفه برای درکِ زیستن، بهانه ای نمانده است بیا ببین بهانه ی نبودنت مرا چگونه تا کجا به شهر شومِ نیستی به مرزِ مرگ و انتها کشانده است... دروووودها  پنجشنبه ۲۰ اسفند ۱۳۹۴ ۱۱:۲۴
احسنت خواهر گرامیزیبا و موزون و با احساس سرودید و این هنر ذاتی شماست درود بر شما  پنجشنبه ۲۰ اسفند ۱۳۹۴ ۱۱:۵۱
................. ........................بسیااار زیباااا ... هزارااان درود ................. .......................هدیه به اهالی خوب شعر ناب: مرد سرمایه داری در شهری زندگی میکرد اما به هیچ کسی ریالی کمک نمیکرد فرزندی هم نداشت وتنها با همسرش زندگی میکرد در عوض قصابی در آن شهر به نیازمندان گوشت رایگان میداد . روز به روز نفرت مردم از این شخص سرمایه دار بیشتر میشد مردم هر چه اورا نصیحت میکردند که این سرمایه را برای چه کسی میخواهی در جواب میگفت نیاز شما ربطی به من ندارد بروید از قصاب بگیرید تااینکه او مریض شد احدی به عیادت او نرفت این شخص در نهایت تنهایی جان داد هیچ کس حاضر نشد به تشییع جنازه او برود. همسرش به تنهایی او را دفن کرد. اما از فردای آن روز اتفاق عجیبی در شهر افتاد دیگر قصاب به کسی گوشت رایگان نداد وگفت : کسی که پول گوشت رامیداد دیروز از دنیا رفت...! زود قضاوت نکنیم 
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
|
نقد و آموزشنظراتمشاعرهکاربران اشتراک دار
محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
|
|||||||||||
شاعر درخواست نقد دارد
ارسال پیام خصوصی
علی نظری سرمازه
مهرداد مانا
ابراهیم هداوند
محمد رضا خوشرو (مریخ)
رسول دبیر (نافذ) 
کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.