کنون رزم ایران و دنیا شنو
دگر ها شنیدستی این را شنو
که عرصه به ایران تنگ آمدش
به کارش همی راه جنگ نآمدش
حسن گفت با آن وزیر: ای جواد
بگو راهی با من،دمت گرم باد!
جوادی بگفتش کژی ات چراست؟
ندانی کلیدان همه دست ماست؟
سپس گفت:این را بدان ای حسن
کلیدش همان نیز هست دست من
رَوَم تا همی من کنم جنگ سرد
سر جان کری اندر آرم به گرد
سپس وی روان شد به جمع ملل
که با تحریم کاران بیفتد به کَل
نفس راست کرد آن تَهَمتن،ظریف
همی سازد آواز هل مِن حریف
چو فهمید با ۵ و ۱ روبروس
"زمین آهنین شد،سپهر آبنوس"
چنین گفت با روی دژم،جان کری:
که جان صحیحت به در نابری!
جوابش بداد آن سپهرِ سَخُن:
"که هرگز یه ایرانیو تهدید نکن!"
چو وارد به شهر ویَن وی بگشت
"زمین شش شدو آسمان گشت هشت"
چو با وی شدند جملگی هم کلام
در این عرصه راهی نبرده به کام
طی مدتی آن تهمتن،ظریف
ره رفع تحریم نمودش ردیف
...
چنین بود و این قصه آغاز شد
رهی کآن به دست حسن باز شد
علی محبی
درودبرادرخوبم
بسیارزیبا قلم زدید