سه شنبه ۴ دی
انسانی زمین می خورد شعری از مهرداد نصرتی مهرشاعر
از دفتر 1 نوع شعر غزل
ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۴ ۱۳:۵۹ شماره ثبت ۴۴۲۶۳
بازدید : ۴۰۰ | نظرات : ۱۴
|
دفاتر شعر مهرداد نصرتی مهرشاعر
آخرین اشعار ناب مهرداد نصرتی مهرشاعر
|
چادر نمی پوشاند شرم آس و پاسش را
تا چه رسد آن تازه کاری و هراسش را
تا بستن هر دکمه یک جان دادن است و دست
آبستن لقوه ست، می پوشد لباسش را
هر لحظه ای از تخت، در ذهنش ترک می خورد
عق میزد آن بوی تنش را بوی ناسش را
ناچاری اش همبسترش شد، ساعتی و بعد
بالا می آورد از رحم، آن اسکناسش را
***
هرچند کوچه گیج می زد کوچه می چرخید
جنگید با خود، جمع کرد آخر حواسش را
بیهوده بود امدادخوانی، پنجره بازست!
- نایی نمانده بشنواند التماسش را-
یک لحظه بعدش خانه جا می ماند آن بالا
کوچک و کوچک تر که می شد و تراسش را
دیگر نمی دید و زمین احساس خوبی داشت
تقدیم او می کرد آغوش و سپاسش را
و بعد انسانی زمین می خورد و می پاشید
و جیغ سرخی که رها کرد انعکاسش را
(مهرداد نصرتی، مهرشاعر)
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
و جیغ سرخی که رها کرد انعکاسش را
درود
تلخ اما زیبا قلم زدید