سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

سه شنبه 4 ارديبهشت 1403
    15 شوال 1445
      Tuesday 23 Apr 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        سه شنبه ۴ ارديبهشت

        بستني

        شعری از

        م فریاد(محمدرضا زارع)

        از دفتر يك نفر در دل تاريكي ها نوع شعر سپید

        ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۵ بهمن ۱۳۹۴ ۱۲:۱۸ شماره ثبت ۴۴۲۰۰
          بازدید : ۸۹۰   |    نظرات : ۱۱

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه

        دست خيال تو بر گردن من و
        در كوچه باغ شعرم قدم مي زني
        حس مي كنم كه به من دل بسته اي
        كاش هرگز آب نشود اين بستني!
        ۴
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        عباسعلی استکی(چشمه)
        چهارشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۴ ۱۳:۳۲
        درود جناب زارع
        غیبت کبرا دارید بزرگوار
        دلتنک سروده های نابتان بودیم
        خرم و خوش باشید خندانک خندانک خندانک
        حسين زرتاب
        چهارشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۴ ۰۲:۵۹
        سلام و سپاس دوست عزیز

        قلمتان همواره پویا
        صفیه پاپی
        چهارشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۴ ۰۸:۴۲
        ................... خندانک خندانک خندانک .......................
        درود همشعر خوبم خندانک
        دو بیت زیباااا خواندم خندانک خندانک خندانک
        سپاس بابت انتشار آن خندانک خندانک
        ..................... خندانک خندانک خندانک .........................

        هدیه به اهالی خوب شعر ناب:

        جوانی با چاقو وارد مسجد شد و گفت: «بین شما کسی هست که مسلمان باشد؟»
        همه با ترس و تعجب به هم نگاه کردند و سکوت در مسجد حکمفرما شد. بالاخره پیرمردی با ریش سفید از جا برخواست و گفت: «آری من مسلمانم.»
        جوان به پیرمرد نگاهی کرد و گفت با من بیا. پیرمرد بدنبال جوان براه افتاد و با هم چند قدمی از مسجد دور شدند. جوان با اشاره به گله گوسفندان به پیرمرد گفت که می‌خواهد تمام آنها را قربانی کند و بین فقرا پخش کند و به کمک احتیاج دارد. پیرمرد و جوان مشغول قربانی کردن گوسفندان شدند و پس از مدتی پیرمرد خسته شد و به جوان گفت که به مسجد بازگردد و شخص دیگری را برای کمک با خود بیاورد.
        جوان با چاقوی خون آلود به مسجد بازگشت و باز پرسید: «آیا مسلمان دیگری در بین شما هست؟»
        افراد حاضر در مسجد که گمان کردند جوان پیرمرد را به قتل رسانده نگاهشان را به پیش‌نماز مسجد دوختند. پیش نماز رو به جمعیت کرد و گفت: «چرا نگاه می‌کنید؟ به خدا قسم که با چند رکعت نماز خواندن کسی مسلمان نمی‌شود!»
        آرمین اسدزاد (الف)
        چهارشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۴ ۱۰:۴۴
        خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک
        نیره ناصری نسب
        چهارشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۴ ۱۶:۳۱
        درود بر شما بزرگوار

        سروده زیبایی بود و آفرین ها خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        ایمان نوش آذری
        چهارشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۴ ۲۳:۲۶
        كاش هرگز آب نشود اين بستني!
        خندانک
        مسعود احمدی
        پنجشنبه ۸ بهمن ۱۳۹۴ ۱۴:۰۲
        درودی دگر باره بر شما...
        دست مریزاد خندانک خندانک خندانک خندانک


        بیتی از آخرین سروده ام :

        یک شب دوباره خشم خود را جار خواهم زد !

        در ناف « تهرانسر » خودم را دار خواهم زد !
        همایون طهماسبی (شوکران)
        دوشنبه ۱۹ فروردين ۱۳۹۸ ۲۳:۴۴
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        همایون طهماسبی (شوکران)
        دوشنبه ۱۹ فروردين ۱۳۹۸ ۲۳:۴۴
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        زینب بویری (خزان)
        يکشنبه ۱ تير ۱۳۹۹ ۱۴:۳۵
        درودتان خندانک
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0