ساختن بت ( چهارم )
حال بشنو حال آن بت در بیان
تا ببینی حال سنگ و نقش آن
سنگ خارا ازچنین امری به پا
پس شکایت می نمود از کدخدا
چون سری فرزانه آمد نزد او
سنگ گفتا حال خود در نزد او
گفت شرم آید مرا زین کدخدا
لا شعوری سنگ را کرد او خدا
من شریک نام او کی می توان
سنگ خارا گشته خود در بند آن
کدخدا را نفس عَمّار این نمود
نزد مردم سنگ خارا را ستود
این ستودن از برای نفس اوست
ورنه جسم من همه د ردست اوست
آن سِر فرزانه تسخر زد به سنگ
گفت جنس تو چنین آورده ننگ
قابلیت از تو بود ای سنگ سخت
کز وجودت کدخدا آمد به بخت
سختی تو در وجودش کار کرد
راه کفرش سختیت هموار کرد
چون حضور تو دلش آزار داد
نفس او آمد به دستش کار داد
سیرتش این صورت تو خلق کرد
ذات پستش بر تن تو دلق کرد
گاه دشمن نا امید از دفع تو
می کند کاری به ظاهر نفع تو
لیکن از نفع تو سود حاصل کند
با چنین سودی تو را باطل کند
گر تو را بت آفرید آن نابکار
لاشعوری را درآوردش به کار
مردمان در گرد تو پروانه وار
طمعه ایی هستی برای آن شکار
ذات سنگی کی توان عرشی بود
سنگ اگر بت هم شود فرشی بود