حکایتِ حاضر و غایب بین
فرزانه ای که .....
که مفتخرم به تَلَمّذِ اشعارش
ظهر دمی جلوس نمود .... و
نقشِ شعری را بر من پرده گشود
نگاره اش از سنگِ قبرِ کوچِ دنیا کرده ای بود
تصویر ، قطعه شعری داشت ، برسنگ حک
و بود بر سه کنجِ بالای سنگ .......
نیمه شکلی زگردن به پایینِ زنده یادِ سراینده
بر قشر مغزم ، همی که ورز می دادمی ، تصویر زنده یاد را
از نهاد بر آوردم آهی
چه اسف بار ، .....
تصویری ز گردن به پایینِ سراینده داشت
دریغا ، شاعر پارسی زبانی را ، فدای شعرش بنمودن
نظر را ز نیمه پراندم و ....
.... به حیرت پاییدم ، فرزانه را
انگشت تعجب گزیدن کردم و .........
در دل گفتم
چه راحت ....
چه راحت ، نشانه ها را کناری زنیم و ....
تنها شعر خام را در نقش خاطره به چپاول می بریم
باری ، تبسمی نمودم و بگذشتم
خوب
خوب ، جملگی در این لایه ایم ما بند پایان
پدید آورنده را پوچیم و ....
پدیده راکاسب
-------------
رامینا رافعی
1394/05/15