در دیار ما رهگذران با چشمان بسته پا بر دل زخمین کوچه می نهند
و پنجره های همیشه بسته در فراق نگاهت در خود فرو رفته گریانند
زمان در رگ های خشکیده در جریان
کوچه بر خاک میدهد آغوش
باد در بن بست دل میدهد بر خواب
درختی شکسته مهتاب را میدهد بر، دار
شاخه ایی لانکی بود بر سار
ناگهان ظلمت نفس میگیرد از کوچه
ترس در پهنه دیوار بیدار
کوچه شرمگین سر مینهد بر خاک
سایه ایی پنهان است
روزها میمیرند
سالها در سوگ روزها به عزا می شینند
سایه می لرزد
می طراود در خویش
می خروشد در ظلمت دیوار
سایه فرتوت
قلمی در دست
در پهنه زشتی
میزند نقشی
نور در پنجره تاریک می رقصد
رقص در پنجره ها می شکفد
ساقه خشکیده نفس می گیرد
می طپد شوقی در سینه خشکیده کوچه
زندگی می خندد بر لب کودکی عریان
نور در آیینه می تابد
نور در ساقه خشکیده آن درخت هم می روید
کودکان تاب خوران بر شاخه سبزی
سارها می خوانند در دل شاخه ها
مردمان چشم نهند بر کوچه
که شکوفاست در این لحظه زیبا.،بیدار
مردمان می آیند
بوسه بر هر قدمش می کارند
سایه را می خوانند
سایه می ماند
سایه حالا دگر آرام
خانه در روشنی می گیرد
نیما آسمند
1393/10/16 11:10 am
کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست . استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.