جمعه ۲ آذر
تو هيچگاه نشنيدے... شعری از مسیحا(بانو)
از دفتر سنگـــ نوع شعر سپید
ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۴ ۱۵:۲۳ شماره ثبت ۴۲۷۸۷
بازدید : ۳۹۲ | نظرات : ۲۲
|
آخرین اشعار ناب مسیحا(بانو)
|
تو هيچ گاه نشنيدے
سمفونے با شكوه مرگ احساســـم را
آنــ هنگام كه هجوم لحــــظه ها كلـــمات را لـــهـ كرده بود
و سكوتـ، دردهامان را خفه مي كرد
آن دم كه غرور، تمنــــاي دستانمان را به آتيش كشيده بود
اينگونه بود كه من تــــــمام شدم
در همان حال كه تو در جستجوي تماميـــت خود، مرا جا گذاشتے
پاييزي نيست هواي جاماندن...
جهنم محـــــــــض است
از ريشــــه مي ســــوزم
و تمام باباهاي دنيا هم اگر آب بدهند،
زنده نمي شود گلدان پژمرده ي "من"
اخبارگو راست مي گفتـ
حركت در هواي باراني آن روز، خطرناك بود
مادرم هم راست مي گفت
نمي بايست از غريبه ها چيزي گرفتـــ...
حتي يك چتــــر
كه قيمتــــ عـــــاشق شــــدن بــــاشد....
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.