رازِ زندگی
خوب می بیند روان انسان عباد
علتِ خندیدن و شادی زیــــــــــاد
بی هدف خندیدنش چون دیده است
در درونش درد و غم خوابیده است
آنکه می خوابد شب و روزش چنان
زخم تنهایی درون قلبش نهــــــــان
فرد ساکن گر به سرعت گفته بود
در سکوتش راز ورمزی خفته بود
گریه کردن مظهرِ اشکِ گل است
بغض کردن مشعل ضعف دل است
غیر عادی خوردن و بیش از نیاز
در تنش ها شدتش جوییــــــــده باز
گریه کردن بر سر کوچک شمار
این بشر معصوم در قول و قـــرار
آتشین خُلقی کسی در پوست داشت
از تهِ قلبش دلی را دوست داشـــت
به چه زیبا چیدم از عــــــلم و ادب
درد نابینا نخور ای جان به لــــب
حرصِ دنیا را نخور رنگش سیاه
هر که بینا بوده دل کــوری به راه
باورت می شد که ماهی ها تو آب
گریه می کردند وقت تور و تاب
باورت می شد که گرگان تخت تخت
خواب می رفتند در گرمای ســـخت
باورت می شد درون ما چه راز
با غم و غصه در این دنیا بساز
مهربان باش و دلت جای بهشت
در حقیقت خوش سفر در سرنوشت
با عیالِ خویش لبخندت جهـــــــاد
حقِ فرزندانِ خود بایستـــــــی داد
با یتیمان همدل و همراز باش
با ضعیفان یکسره دلساز باش
حق و ناحقی رعایت می کنی
بی گناهان را رعایت می کنی
تابع گرگی شدی با اشک شور
عیب پیوستن چنان با چشم کور
عقل خود آیتی از لطفِ خداست
در قیامت شاهد لطف و صفاست
ظلم کردن مزه ی شادی نداشت
در کتابِ آخرت یادی نداشت
آنچه داری شاملِ ملک و جمال
عشق دنیا داری و جاه و جلال
وقت هجرت پای قبرت قوم و خویش
فعل و مال آمد به دنبالت به پیش
اهل وزر برگشت خورد از دردِ قبر
پس عمل مامور ثبتِ خشک و تر
جاسم اینگونه به مقصدها رسید
از یتیمان خدشه ی زخمی ندید
جاسم ثعلبی (حسّانی) 09/09/1394
30/11/2015