« از دولت عشق »
شاخک هایِ پروانه ای ام ، دیگر
نقوشِ برجسته یِ اسلیمیِ دستانِ تو را
از لابلایِ خطوطِ حکاکیِ شعرم
باز نمی جوید ...
مرده ام من دیگر
و انحنایِ خالیِ این برگ ها
از پیچکِ ساقم بالا نمی رود ...
روزی که من پنج پری را بوئیدم
تیج زده
از پنج شاخه یِ انگشت
و پایِ هر ترنج
دختری را دیدم
دلباخته در اردی بهشتِ شیراز
با قلبی در کفش ها
و خدایی در دست ها
شانه به شانه ی اطلسی ها
تا ارم
بویِ بهشت پیچیده بود وُ
بهارنارنج ...
ـــ سکوتِ عطرها بود و ابرها ـــ
بی گمان مرده ام من
به پایِ پیچکِ خشکِ خاطراتِ او ...
به پایِ خیسِ گریه هایِ خشکِ شب ...