سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

يکشنبه 2 دی 1403
    22 جمادى الثانية 1446
      Sunday 22 Dec 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        يکشنبه ۲ دی

        سرهای در آخور

        شعری از

        غلامحسین خورشیدی متخلص به عارف

        از دفتر از دل بر آمده نوع شعر نیمائی

        ارسال شده در تاریخ پنجشنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۴ ۱۳:۲۳ شماره ثبت ۴۲۰۷۹
          بازدید : ۶۰۹   |    نظرات : ۴۰

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر غلامحسین خورشیدی متخلص به عارف
        آخرین اشعار ناب غلامحسین خورشیدی متخلص به عارف

        (سرهای در آخور)
        کسی از آخورش سر بر نخواهد داشت،
        نمی گویم خر و گاوند،
        نه اینان آدمی زادند!
        در اینجا گوش ها بسته است،
        به دلهاشان مبادا دل ببندی،
        و اینک من چه می گویم،
        بسا از سینه سنگ و دل صخره که جوشد آب!
        بر اینان چاره نتوان کرد!
        و هم، گوشان، که بسته راهشان بر هر صدای خوش،
        کسی از آخورش سر بر نخواهد داشت،
        و آخوربانشان باهوش و مکار است،
        بریزد تازه ای در آن،
        از آن ها که نباید دید!
        در این گسترده گیتی جای دیگر شو،
        9 و 10 و 18/7/92
        "عارف"
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        غلامحسین خورشیدی متخلص به عارف
        سه شنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۰ ۲۱:۴۴
        سلام.امشب سروده «سرهای در آخور» را اصلاح کردم که ملاحظه می فرمایید:
        (سرهای در آخور)
        کسی سر بر نخواهد کرد از آخور؛
        نمی گویم خر و گاوند؛
        نه اینان آدمی زادند!؛ آری آدمی زادند!
        در اینجا گوش ها، کر، دیده ها، کورند؛
        به دلهاشان مبندی دل؛
        بر آن ها مهر می باشد!
        و اینک من چه می گویم،
        بسا از سینه سنگ و دل صخره؛ که جوشد آب!
        بر اینان چاره نتوان کرد!
        چشمان شأن نمی بیند؛
        و هم، گوشان، که بسته بر صدای خوش!
        کسی سر بر نخواهد کرد از آخور؛
        و آخوربانشان باهوش و مکار است؛
        بریزد تازه ای در آن، از آن ها که نباید دید!
        گهی با خویش می گویم؛
        نه اینجا جای ماندن هست؛
        در این گسترده گیتی؛ بباید جای دیگر شد!؛
        سخن را «عارف» این باشد!؛
        خدایش راه بنماید؛ در تیره شب رزگار!
        ۴۰۰/۸/۱۱
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        5