سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 5 بهمن 1403
  • انتخابات اولين دورة رياست جمهوري اسلامي ايران، 1358 هـ ش
25 رجب 1446
  • شهادت حضرت امام موسي كاظم عليه السلام، 183 هـ ق
Friday 24 Jan 2025

    حمایت از شعرناب

    شعرناب

    با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

    وقتی این همه اشتباهات جدید وجود دارد که می‌توان مرتکب شد، چرا باید همان قدیمی‌ها را تکرار کرد. برتراند راسل

    جمعه ۵ بهمن

    فاجعه منا

    شعری از

    خسرو تاج بخش

    از دفتر نامکرر نوع شعر غزل

    ارسال شده در تاریخ پنجشنبه ۱۴ آبان ۱۳۹۴ ۱۰:۰۱ شماره ثبت ۴۱۸۶۰
      بازدید : ۴۱۵   |    نظرات : ۱۳

    رنگ شــعــر
    رنگ زمینه
    دفاتر شعر خسرو تاج بخش
    آخرین اشعار ناب خسرو تاج بخش

                     
                                               فاجعه   "  ِمنا "
    قطعه زیر که وصف الحال یکی از حاجیان جان به در برده از حادثه دلخراش آن روز " منا " است ؛ به لحاظ ثبت در خاطره ها و از یاد نرفتن سروده شد ! 
     
    من از آن سرزمین پاکی و مهر و صفا آیم !
    از آن کانون نور و مظهر لطف   خدا  آیم !
    ز مکه شهر الله و محمد ؛ مرکز اسلام
    ز شهر ِ قبله گاه  مسلم و  قطب ِ  نماز  آیم
     
    دریغ و درد یاران  ؛ چون بسی اندوه بر ما رفت
    هزاران کشته و  مجروح و مفقود  ؛ ازبر ما رفت
    در آن گرمای ِ   وحشتناک و  دوزخ  گونه  آنجا
    ترا گویم  چگونه آن ستم ؛  بر تک تک  ما رفت
    همه ما ؛  با کاروانی  از کشور ایران به مکه آمدیم
    کاروانی از زن و مرد ؛ از برای حج به آنجا آمدیم
    کاروان ِ حاجیان دیگری   آمد زهر جا ؛ فوج فوج   
    در کنار دیگران ؛ ما جملگی  شادان و خندان  آمدیم    
     
    روز و شب در سعی و انجام عمل  بودیم  ما
    جملگی نزدیک بر درگاه و مهمان خدا بودیم ما
    یک به یک اعمال حج هر روز چون  میشد  تمام
    شاکر از انجام آن چون پَر ؛ سبک    بودیم ما 
     
    نرم نرمک روزعید ؛  بر حاجیان نزدیک شد 
    آمد آن روزی ؛ که وقت ِ لعن ِ  آن  ابلیس شد
    حاجیان از قبل ؛   سنگها    اند و ختند
    تا که صحرا از وجود سنگها محدود  شد
        
    ما در آن روز ؛  از برای لعن ِ شیطان رجیم   
    یک به یک گشتیم عازم ؛ همچو  گردانی عظیم
    کاروانی از زن و مرد و جوان  و خرد و پیر
     رو به سوی دشمن دیرینه ؛ با دستور ِ  یزدان کریم
     
    ناگهان راه و  مسیر ِ  کاروان   مسدود شد
    چون که راه آن  جماعت بسته و محدود شد
    جمعیت   آمد  گرفتا رِ   فشاری بس عظیم
    پیش و پس رفتن برای  حاجیان ؛  مردود شد 
     
    چون فشار و ازد حام خلق  از حدش   گذ شت
    طاقت مرد و زن از مرز  تحمل   در گذ شت
    زیر دست و پا بیفتا د ند  با حالی   نزار
    شد نفسها تنگ تر ؛   طاقت ز اندازه  گذ شت
     
    کار  ؛  دیگر  چون  بسی  ناجور شد    
    فوج فوج شرطه ها بر آن مکان  مامور شد  
    تا که در ظاهر    بیابند راه حل  مشکلات
    لیک شد بد تر شرایط ؛ حالمان رنجور  شد  
     
    لحظه لحظه وضع میشد بدتر از یک لحظه پیش
    هر کسی در فکر چاره از برای درد ِ  خویش
    " العطش ؛ مردیم ما از تشنگی "  فریاد  زد !   
    پیرمردی جان به کف  ؛ خونش ز پیشانی  به ریش  
     
    شد بسی کشته ز حاجی ها به زیر دست و پا
    بیشتر شد کشته ها هر لحظه  در  آمارها
    شد فزون تعداد  آنها در   حدود دو هزار
     در شمارش نا مده ؛ انبوهی از  مفقود ها
      
    الغرض گفتم ترا این مختصر زین   واقعه
    دل به درد آید ز مرد و زن ازاین  بد حاد ثه
    ما که در بردیم جان خود به اذنت  یا  کریم !
    روح آنان کن قرین با   رحمتت ؛  بی واسطه
     
    از  برای  شادی  ارواح ِ  کل   حاجیان
    خواهم از یزدان و از پروردگار این جهان
    کی خدای عادل و قاهر به هر کار ِ زمین
    هر چه ظالم زین  مکان ؛  بیرون  بران
     
    کنم حرفم  بسی کوتاه  و لب بندم   ز   قهر
    چون توانم گویم از بی مهری  دریوزه  دهر
    چون ز دستم رفت آن  "همسر" که بودی در برم
     دیگر آکنون خم شده  از هجر او ؛  پشت و  کمر
     
    در  کلام  آخرم  گویم  به   حکام ِ    لئین
    شرم دارید از خدا  ؛ و گفته  مردان ِ دین
    بشنوید   از  سوی  آنان   این   پیام   
    شر خود را کم کنید از خاک پاک سرزمین  
     
      ای سلیمان ؛ ای تو سلطان و شه  آل  سعود
    ای وهابی ؛ ای که گشتی   نوکر ِ  قوم ِ   یهود
    ای که گفتی  حافظ  ِ  صلح  و صفای    اُمتی
    ظلم و جورت  زابتدا ؛  بر حاجیان معلوم  بود
     
    شد حریقی در هتل بر پا ؛  ز بی تکلیفی ات
    گشت کشته چند حاجی ؛ ز بیعر ضگی  ات
    روز دیگر  منجنیق افتاد  ؛ از  آن   ارتفاع
    شد بسی کشته ز حاجیها ز بی مسئولی ات
     
    چون لیاقت نیست در نزد تو و  دستگاه  تو
    رو کنار از منصب ِ شاهی ِ  کشور؛  زود تو
    سالها خوردی و پر کردی تو جیب از پول نفت
    بس کجا شد آن حیا و خجلتت ؛  کو  شرم ِ تو ؟
     
    خسرو تاج بخش
    لندن – اکتبر 2015
    ۱
    اشتراک گذاری این شعر

    نقدها و نظرات
    تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


    ارسال پیام خصوصی

    نقد و آموزش

    نظرات

    مشاعره

    کاربران اشتراک دار

    محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
    کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
    استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
    4