فاجعه " ِمنا "
قطعه زیر که وصف الحال یکی از حاجیان جان به در برده از حادثه دلخراش آن روز " منا " است ؛ به لحاظ ثبت در خاطره ها و از یاد نرفتن سروده شد !
من از آن سرزمین پاکی و مهر و صفا آیم !
از آن کانون نور و مظهر لطف خدا آیم !
ز مکه شهر الله و محمد ؛ مرکز اسلام
ز شهر ِ قبله گاه مسلم و قطب ِ نماز آیم
دریغ و درد یاران ؛ چون بسی اندوه بر ما رفت
هزاران کشته و مجروح و مفقود ؛ ازبر ما رفت
در آن گرمای ِ وحشتناک و دوزخ گونه آنجا
ترا گویم چگونه آن ستم ؛ بر تک تک ما رفت
همه ما ؛ با کاروانی از کشور ایران به مکه آمدیم
کاروانی از زن و مرد ؛ از برای حج به آنجا آمدیم
کاروان ِ حاجیان دیگری آمد زهر جا ؛ فوج فوج
در کنار دیگران ؛ ما جملگی شادان و خندان آمدیم
روز و شب در سعی و انجام عمل بودیم ما
جملگی نزدیک بر درگاه و مهمان خدا بودیم ما
یک به یک اعمال حج هر روز چون میشد تمام
شاکر از انجام آن چون پَر ؛ سبک بودیم ما
نرم نرمک روزعید ؛ بر حاجیان نزدیک شد
آمد آن روزی ؛ که وقت ِ لعن ِ آن ابلیس شد
حاجیان از قبل ؛ سنگها اند و ختند
تا که صحرا از وجود سنگها محدود شد
ما در آن روز ؛ از برای لعن ِ شیطان رجیم
یک به یک گشتیم عازم ؛ همچو گردانی عظیم
کاروانی از زن و مرد و جوان و خرد و پیر
رو به سوی دشمن دیرینه ؛ با دستور ِ یزدان کریم
ناگهان راه و مسیر ِ کاروان مسدود شد
چون که راه آن جماعت بسته و محدود شد
جمعیت آمد گرفتا رِ فشاری بس عظیم
پیش و پس رفتن برای حاجیان ؛ مردود شد
چون فشار و ازد حام خلق از حدش گذ شت
طاقت مرد و زن از مرز تحمل در گذ شت
زیر دست و پا بیفتا د ند با حالی نزار
شد نفسها تنگ تر ؛ طاقت ز اندازه گذ شت
کار ؛ دیگر چون بسی ناجور شد
فوج فوج شرطه ها بر آن مکان مامور شد
تا که در ظاهر بیابند راه حل مشکلات
لیک شد بد تر شرایط ؛ حالمان رنجور شد
لحظه لحظه وضع میشد بدتر از یک لحظه پیش
هر کسی در فکر چاره از برای درد ِ خویش
" العطش ؛ مردیم ما از تشنگی " فریاد زد !
پیرمردی جان به کف ؛ خونش ز پیشانی به ریش
شد بسی کشته ز حاجی ها به زیر دست و پا
بیشتر شد کشته ها هر لحظه در آمارها
شد فزون تعداد آنها در حدود دو هزار
در شمارش نا مده ؛ انبوهی از مفقود ها
الغرض گفتم ترا این مختصر زین واقعه
دل به درد آید ز مرد و زن ازاین بد حاد ثه
ما که در بردیم جان خود به اذنت یا کریم !
روح آنان کن قرین با رحمتت ؛ بی واسطه
از برای شادی ارواح ِ کل حاجیان
خواهم از یزدان و از پروردگار این جهان
کی خدای عادل و قاهر به هر کار ِ زمین
هر چه ظالم زین مکان ؛ بیرون بران
کنم حرفم بسی کوتاه و لب بندم ز قهر
چون توانم گویم از بی مهری دریوزه دهر
چون ز دستم رفت آن "همسر" که بودی در برم
دیگر آکنون خم شده از هجر او ؛ پشت و کمر
در کلام آخرم گویم به حکام ِ لئین
شرم دارید از خدا ؛ و گفته مردان ِ دین
بشنوید از سوی آنان این پیام
شر خود را کم کنید از خاک پاک سرزمین
ای سلیمان ؛ ای تو سلطان و شه آل سعود
ای وهابی ؛ ای که گشتی نوکر ِ قوم ِ یهود
ای که گفتی حافظ ِ صلح و صفای اُمتی
ظلم و جورت زابتدا ؛ بر حاجیان معلوم بود
شد حریقی در هتل بر پا ؛ ز بی تکلیفی ات
گشت کشته چند حاجی ؛ ز بیعر ضگی ات
روز دیگر منجنیق افتاد ؛ از آن ارتفاع
شد بسی کشته ز حاجیها ز بی مسئولی ات
چون لیاقت نیست در نزد تو و دستگاه تو
رو کنار از منصب ِ شاهی ِ کشور؛ زود تو
سالها خوردی و پر کردی تو جیب از پول نفت
بس کجا شد آن حیا و خجلتت ؛ کو شرم ِ تو ؟
خسرو تاج بخش
لندن – اکتبر 2015