می چمد اسب سپید ارزو ها...
دشت رویا ...
گو هر که باران ندیده بنشیند نظاره
می گرید اسمان به حالم
فرجام راه بی پایان کجاست...
ایستگاه قلب من...
یا ان سکوت مبهمش
سرد و اندوهناک است مرگ عشق
هرگز... هرگز...
اخر این دست لرزان
قلبی چون قندیل زمستان
این بن بست ابیات...
زمین لرزید از سرمای نگاهش...
اسب سپیدم
ستاره ی امیدم
بوی غم به گوش دل
رویای درخت سرو
سالروز وصل و فصل
ماه من ماه تو دی ...
مرگ عشق...
باور خاموش بودن
از تو گفتن...
من وشمع می سوزیم خوب ببین...
بارها نوشتم که دی...
ماه میلاد من است
ماه میعاد من است ...
امروز چه شد
ز نومیدی تابوت ساختم اسب سپیدم رفت
ارزو ها مرد
تو بگو تلخ تر هست
مرگ عشق و احساس
رد پای سردی
رفت بر باد
جای دستم بر دیوار
همچو بغض شیشه ها
فقط گنجشک می نگرد..
دیگر نه بعار و نه خزان
نه تب تابستان
نه خرداد و نه مرداد
ماه من ماه امید
ماه ما ماه وصال...
میعادگاه حوادث قلب شیشه ایست
پس کوچه اندوهم تا ابد ز شور خالی
ماه من ماه تو دی...
میزبان رهگذران
برده از یاد نسیم عطرت روزی انجا بود
ز گل هربوستان سهمی هم مارا بود
می درد گرگ سیاهی
دشت رویا...
7دی 88 ارسنجان