پيوند سيب ( اول)
باغباني بود در شهر فسا
هر درخت بّّر و در بحر آشنا
سيب را پيوند مي دادش هلو
گاه از پشت درخت، گاهي جلو
عاقبت روزي هنر كردش تباه
سيب را با يك علف كردش به پا
چون گذشت سالي و بار آمد پديد
پس درخت سيب را ديگر نديد
هر چه آمد، زان علف بودش به ديد
آن درخت سيب گرديدش پليد
گر چه ذات آن درخت پاكي نمود
ليك ذات هرزه وي هرزه نمود
آنقدر در ذات سيبش گشت جاي
خاك را شد ريشه ي سيبش به جاي
چون علف را ريشه شد بالاي خاك
آن علف را نوش آمد آب پاك
زين سبب رشدش فراترشد ز اصل
بعد از اين هر فرع آمد جاي اصل
مردمان هرز گر دیدی به سر
در عجب هرگز مشو زین رسم دهر
ریشه های خویش رو می پرورند
زین سبب از ریشه داران می برند
لیک عمر هرزه خواران نیست باد
جز به ننگ از روزگاران چیست یاد
پس چو آمد روز كندن از علف
باغبان گفتا نباشد اين علف
اين درخت سيب بودش نزد من
من تباه اش كرده ام، خود، خويشتن
پس امانش داد دست روزگار
هرزه را دورش كند از ذات يار
هر چه مي كرد باغبان باغ ما
آن درخت سيب مي شد بر فنا
هرچه مي زد شاخ و برگ هرزها
روز ديگر شد فزون آن بذرها
عاقبت صبر زمان، پايان گرفت
از تمام هرزها تاوان گرفت