سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

يکشنبه 2 دی 1403
    22 جمادى الثانية 1446
      Sunday 22 Dec 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        يکشنبه ۲ دی

        آن شب... امشب... ( دو غزل )

        شعری از

        علیرضا حسن شاهی

        از دفتر عاقلی در میخانه نوع شعر غزل

        ارسال شده در تاریخ شنبه ۲۵ مهر ۱۳۹۴ ۲۰:۱۴ شماره ثبت ۴۱۴۳۵
          بازدید : ۲۷۳۸   |    نظرات : ۱۰۱

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر علیرضا حسن شاهی

        یاد داری آن شب از باران صمیمی تر شدیم؟
        آسمان افسانه گفت و ماهِ یکدیگر شدیم؟!
         
        قبله را گم کرده بودیم و هراسان عاقبت
        دل به دریا ها زدیم و لحظه ای کافَر شدیم
         
        وقت شب بود و چه زیبا شد مرورِ قصه ها
        داستانِ عشق را خواندیم و خوب از بر شدیم
         
        گفت و گویی بود بین چشم من با چشم تو
        واژه ای آتش گرفت و هر دو خاکستر شدیم
         
        خوب میدانم سرابی باشد این دنیا ولی
        آن شب از دلدادگی هامان همین جا تر شدیم
         
        بعد از آن شب بوی باران می دهد احساسمان
        آری آن شب هر دو از باران صمیمی تر شدیم
         
        **********************************************
         
        امشب که ماهِ مرادم شبی رقم زده است
        در کوچه باغِ خیالم کسی قدم زده است
         
        هر جا حضور تو باشد، ترانه ای جاریست
        امشب ترانه ی باران دوباره دم زده است
         
        اینجا شبیه غزل ها که نیست، سوختنم
        پرهای نازکِ پروانه آتشم زده است
         
        از شوقِ لحظه ی زیبا، خیال من رفتست
        سری به قاصدک و عطرِ صبحدم زده است
         
        امشب بهار، هوا خواهِ جانِ من شده است
        شاید که نقشِ تو را بر تنم قلم زده است
         
        ای آسمان و زمین لحظه ای نخوانیدم
        امشب به باغِ خیالم کسی قدم زده است
         
        **********************************************
         
        عطشِ دشت را
        به چشمانِ خدا می سپارم
        اما
        با لاله های شکسته...
        چه کنم...؟!
        می ترسم، چشمانِ خدا
        دیگر... تاب نیاورند...
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        3