در تعصب اگرت دستی نیست
حرفهایم بشنو مستی نیست
خلق گردیده بشر یک انی
این که خود جان خودت میدانی
حد و مرزی ننمود در خوردن
این طبیعت همه مالامال بود
کوشش و کار به یک منوال بود
چونکه زادو ولدش گشت زیاد
شد پراکنده به قطبی اباد
باز زاد و ولدش برجا بود
دادو فریاد از ان بر پا بود
لا جرم عقلو خرد افزون یافت
دست در دست بدادو بشتافت
حرص و ازو طمعش شد بیشتر
از همه بیش به خود زد نیشتر
هر یکی بهر خودش ائینی
بهر فامیل بیاورد دینی
سالها جنگ نمود بر سر دین
تا که امد به بشر دین مبین
پیروانش همه با شمشیری
هر یکی شیر به هر نخجیری
همه را کفر بخواند و کافر
یا به(لا) گو شوید زنده به در
تا به اندی ز هزارو چارصد
پهلوی را بنمودند رصد
رفت و این مملکت اسلامی شد
هر یکی تازه مسلمانی شد
بشنو ای جان برادر اینجا
که چه بودیم و چو ماندیم در جا
زیرک است انکه بدزدد مالی
یا به یغما ببرد امالی
همه جا حرف ز فرهنگ بود
سخن ما همه از جنگ بود
زلزله ریشه افکار زده
بی صدا بوده خود جار زده
ما نکردیم گناه متهمیم
همگی خواب بودیم اهل بمیم
مانده در فکر اگر انسانیم
ما نباید که در اینجا مانیم
ای خدا منجی ما را برسان
تا که روز همه گردد اسان