تجارت ( دوم)
قيمت زيره به كرمان هست بيش
این تجارت مي دهد سودش ز پيش
پس شتابان شو به كرمان زودِ زود
پر كن آن جیب ات همه پُر سودِ سود
آن جوانان را طمع در دل فتاد
چون طمع آمد بشر در گل فتاد
جمله ثروتها همه اندوختند
جمع كردند و به زيره دوختند
پس خريدند آنچه در بازار شد
زيره ها را پر همه انبار شد
چون كه سرمايه همه انباشتند
خود سعادت زین همه پنداشتند
صد شتر از بار زيره پر شدند
سوي كرمان رهسپار اشتر شدند
چون به بازار آمدند آن صد شتر
زيره در بازار ديدند پر ز پر
قيمتش ارزان و ناچيز يافتند
خود دريدند آنچه را خود بافتند
پس به انباري همه انباشتند
تا به فصل ديگري برداشتند
چون به كرمان فصل نو آمد پديد
آن چنان باران که کس نامد به ديد
زيره ها را چون رطوبت شد فزون
آن همه پوسيد و از حد شد برون
پس نهادند دستها بر روي دست
باز گشتند سوي خانه همچو مست
چون پدر اين قصه از آنان شنيد
گفت باكي نيست ما را آنچه ديد
گر شما سرمايه ی دنيا بباخت
اين پدر عمر گران داد و بساخت
آري اين عمرت امانت داده اند
بهر افزودن به آنت داده اند
ليك ما چون آن جوان خيره سر
ني بدانيم آن به چند ارزد گهر
مي دهيم از عمر خود آن مي خريم
جاهليم زيره به كرمان مي بريم
چون نمي دانيم ما سود از ضرر
مي دهند ما را حلب بر جاي زر
زين سبب در وقت مرگ خويشتن
مي كنيم اعمال خود را ريشخند
اين همه روز و شبم بيدار و خواب
مي دويدم من به سوي يك سراب
پس كجا رفت اين همه سرمايه ام ؟
پس چرا هيچش نما ند از مايه ام؟
كاش مي شد بار ديگر در جهان
مي شدم تا دست نارم اين زيان
گر ترا نفسي است چون پيغمبران
هيچ ترست نيست از سود و زيان
ليك چون ما نيم خوبيم، نيم بد
مي شود بر ما تجارت سخت و بد
چون نداني سودهايت در چه است
پس تجارت كن به كم از هرچه هست
كم ز هر خوبي بچين در اين سفر
تا يكي گر تلخ شد ، باشد دگر
اعتدالت گر بود در زندگي
پس خدايت را كني تو بندگي