تجارت ( اول)
تاجري بودش به بازار جهان
پس خریدِ جنس بودش کار آن
تاجر پر مدّعا ي شهر ما
مي دويد هر روز و گاهي شامگاه
جنس ارزان مي خريد از اين و آن
مي فروخت آن جنس، با سودي كلان
پارچه ها را صد هزاران مي خريد
جای ده گز نُه از آنها مي دريد
ثروتي هنگفت وي را شد پديد
این چنین تاجر کسی کی شد به دید
قصه ی وي هر كجا شد بر زبان
آنچه را بود آشكار، صد در نهان
اين چنين بگدشت بازار جهان
تا شكست ياي و شد اندر کار آن
چون جوانان برومند داشت وي
پس تجارت دوششان بگذاشت وی
او نصيحت كرد فرزندان خود
از رموز كسب و از پیمان خود
آن جوانان بس حرارت داشتند
كار تاجر را لعب پنداشتند
آن يكي گفتا خرفت با شد پدر
مي كند صد ها تجارت بي ثمر
گر كه هوشش بود اندك بيش از اين
مي خريد يك جنس وصدسودش ازاين
زحمت كم مي كشيد و سود بيش
پس کلان سود آيدت از هوش بيش
صبحدم چون آسمان رو باز كرد
آن جوانان كار خود آغاز كرد
این چنین آن کودکان خيره سر
آمدند در پرس و جو از خير و شر
آن يكي گفتا از اين بايد خريد
آن دگر گفتا چنین بايد خريد
هر كسي از ظّن خود گفتا سخن
مشورت آمد ز هر سو در وطن
گر بخواهي مشورت گیری تو مفت
لاجرم بینی گزند زان جفت جفت
چون كه ارزانت كسي شورا نمود
پس تاٌمل بايدت از آنچه بود
ناگهان حرفي ز زيره در گرفت
گوش تاجر پيشگان را بر گرفت
قيمت زيره به كرمان هست بيش
این تجارت مي دهد سودی ز پيش