بیم و امید
بيم دارم كه قلم يار شود يا نشود
دل من منزل دلدار شود يا نشود
پرسشي دارم از آن يار سفر كردهء خود
چشم من نائلِ ديدار شود يا نشود
بغض آيد به گلو مغرب هر جمعه بگو
بغض در سينه ام أنبار شود يا نشود
وانگهى چاك كنم سينه و پُر گريه كنم
اين صدا نالهء خونبار شود يا نشود
غزل و مثنوى ام شرح فراقِ غم توست
شرح اين حالِ دل افگار شود يا نشود
خُرّمى از دل من رفت خزانش برسيد
گريه تسكين دل زار شود يا نشود
عشقِ نابت تنِ بيمار مرا درمان است
دلِ من لايقِ تيمار شود يا نشود
خوف دارم كه هوىٰ كوى دلم تيره كند
آسمان دلِ من تار شود يا نشود
من كه خود مدعي خسروِ بازارِ تو ام
عشقِ شيرينِ من أقرار شود يا نشود
ترسم آيد به ميان آن مَحَكِ حادثه تا
عشق در سينه ام إنكار شود يا نشود
هق هق و ناله بريدست امانم شاها
دل جدا از همه اغيار شود يا نشود
توبه كردم كه دگر خانهء دل پاك كنم
قلبم از عشق تو سرشار شود يا نشود
اى كريما تو مصّفا بنما خانهء دل
تا كه آرام دل اين بار شود يا نشود
گر تو آرى ز كَرَم پاى دل اندر عشقت
صور بنواخت چه بيدار شود يا نشود
پرتو نور تو ظلمت ز دل و جان ببرد
بر دلم تاب چه اينكار شود يا نشود
گر بيايى به سراخانهء دل چون منصور
عشق بالاىِ سرم دار شود يا نشود
سليمى