از مروه به صد عشق دویدیم صفا را
تاوام کنیم از رخ تو مهر و وفارا
من زنده به امید امیدم کَرَمِ توست
شاید بر هانی زغم این بی سَرُ پارا
من تشنه ی یک قطره ام از زمزم لطفت
یکسان هم سیراب کنی شاه و گدارا
تو کعبه ی آمال منی دور تو گردم
تا از سر خود دور بریزیم هوا را
تن فاصله ی بین من و توست نخواهم
بردار از این بین همه فاصله هارا
....................................................................
گیج و منگم سر و پا گم کرده
پشت هر گریه تبسم کرده
وای آوای کدامین جرم است؟
قلمم باز تورم کرده
نیست تغییر، نه! تقدیر مرا
تو رها ساز به مهر
ذهن آشفته درگیر مرا
پدرم کاری کرد که دگر خلق خوشم وا نشود
این جهان با همه وسعت خود
بهر بیچارگی ام جا نشود
روی دیوار حماقت دیدم
گربه ای را که علم دم کرده
بینوایی که رسیده به نوا
راه اجداد خودش گم کرده
بس که ابهام در پس ابهام
از شب و شیب و سایه می ترسم
از خودم از تو از همه بیزار
من به فکر رهایی ام اما
عقل گوید زهی خیال خام