کشتی آرزو ها ( دوم)
اين چنين باشند جمع مردمان
يار تو گردند در حرف و بيان
وقت كار آيد، گريزد هر كسي
عاقبت بيني تو ماندي با كسي
پس به قول ديگران دل خوش مكن
قدرت خود بين و كار خود بكن
گر به اميد كسان آيي به جنگ
ناگهان بيني كه خود ماندي و ننگ
عاقبت كشتي برون شد سوي آب
آبها بر كشتي آمد با شتاب
روزها كشتي درون آب بود
ديدن خشكي به سان خواب بود
آب و نان، آذوقه ها پايان گرفت
دشمني بر ناخدا هم جان گرفت
آن يكي گفتا كه دوزخ شد به كام
ديگري گفتا كه افتاديم به دام
وآن دگر صبرش به پايان آمد او
پس برون جست و به پايان آمد او
چون دو ماند و ناخدا و بادبان
ناخدا دل خسته گشت و ناتوان
هيچ امّيدي نبودش آن زمان
ناگهان طوفان شكست آن بادبان
كشتي بي بادبان و باد سخت
ناخدا نوميد از آن، برگشته بخت
چون بشد افسارآن كشتي ز كف
ناخدا در رقص شد با چنگ و دف
گفت كشتي صاحبش دردست شد
زين سبب اين ناخدا سرمست شد
چون كه نا امّيد گشتي از كسان
مي رسد روزي تو از آسمان
چون كه رفت ازدست يار و بادبان
كشتي آمد سوي خشكي آن زمان
شاد وخندان ناخدا ازلطف و جود
شكر ایزد کرد و آمد در سجود
گفت بودش او خدا، من ناخدا
اين زمان او هم خدا، هم ناخدا
چون خدا گردید اینجا ناخدا
پس برون آورد كشتي از بلا
كشتي تقدير خود را وارهان
بند ها ي خود گسل از اين و آن
بند كن تقدير خود را با اله
وارهان كشتي تقدير از بلا