در واپسین های شعرم
واژه ها مات شدند
و سیب های نارسیده کلمات
بی هیچ جاذبه ای
در فضای ابری دفترم
معلق ماندند
... شهپـــــر _______
در شریان ذهنم
هجومی از کلمات جاریست
خط به خط ، آیه به آیه
و در انگشتانم
نُتهای هذیان زنی پا به ماه
که درد زایش واژگانش را
بر دوش می کشد
... شهپـــــر ________
در هیاهوی مدام ریزش باران
نفس نفس زدن های من
برای رسیدن به تو
تمام پنجره ابری می شود
و تن پوشی از مه می پوشد
دستی بکش
تا بغض هایش بترکد
می خواهم دوباره ببینمت
دوباره نفس نفس بزنم
و تو
دوباره بگریانی ام ...
... شهپـــــر __________
آهنگ اندامت
چه موزون می نواخت
زیباترین هارمونی انسان را
و دستان بی مهارت من
چه سخت مضراب می گرفت
در میان نتهای پراکنده ات
... شهپـــــر ___________
امشب
تمام حس شاعرانه ام را
ورای زنانگی ام
ورق زدم...
اما...
مگر چند زمستان
از فصل برگریزان عشق
بر ما گذشته
که تو
اینچنین
در من تمام شدی ...
.... شهپـــــر ___________